یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

و بردند دکتر ...

 

امروز به اصرار بانو رفتیم دکتر ... تا بعدا نگویند که دکتر نرفتیم !! یک دکتری هست که نزدیکی محل سکونت برادربزرگم می باشد و اعتقاد خاصی به ایشان دارند (!) و روی همین اعتقاد خاص آنها من میانه ی خاصی حتی با تابلوی دکتر هم نداشتم !!

   

نوراخانیم را سرراه به آنه اش ( مادربانو ) سپردیم و راه افتادیم ... من بیرون نشسته بودم و بانو رفت شماره گرفت و برگشتنی گفت : " دو نفر بیشتر توی نوبت نیستند (!) بیا برویم داخل بنشینیم !! " گفتم : " داخل را ولش کن ، همینجا می نشینیم تا حداقل یکی بیرون بیاید و بعد می رویم داخل ساختمان !! " و کمی بعد رفتیم داخل و توی اتاق انتظار 5-6 نفری حضور داشتند !! به بانو گفتم : " خانمی که شماره داده برایت گفت که دو نفر قبل از ما هستند یا خودت اینهمه آدم را دو نفر شمرده ای !؟ "

 

و خلاصه اینکه نشستیم به انتظار ... دو سه بیماری رفت و نوبت ما شد ، رفتیم داخل مطب و آقای دکتر آمد یک فشاری گرفت ... و گفت : " دهانت را باز کن و بگو آ !! " من هم گفتم : " آااااااااااااااااااا " گفت : " نگفتم که بخوان ، گفتم بگو آ " یک تبی هم گرفت و بلافاصله رفت ماسکش را عوض کرد و خودش را استرلیزه کرد و گفت : " چند روزه که اینطوری هستی ؟ " گفتم : " تقریبا 8روزه ! " گفت :" چرا دکتر نرفته ای ؟ " گفتم : " حالا هم آوردند !! " توی دفترچه ام یک سیتی اسکن نوشت و زیرش قید کرد مشکوک به کوید19 و گفت که سریع بروم یکی از آزمایشگاهها یا بیمارستان ها و یک اسکن بگیرم و حتی گفت که لازم نیست خودش بیاید و عکس را بیاورید کافیست !!

 

اصلا از او خوشم نیامده بود و در نظرم محکمتر شدم !!

 

رفتیم بیمارستان بهبود ، به پسرخاله زنگ زدم و جریان را گفتم : " گفت : " رسیدنی بیا باهم برویم بدهم یک عکس بگیرند ! " باتفاق هم رفتیم و یک اسکنی گرفتیم و البته آنجا همه می توانند سرپایی نظرات مختلفی بدهند !! یک خانم جوانی بود که نگاهی به عکس کرد و گفت : " اگر هم کرونا بود مال یکهفته پیش بود ، ردپاش مانده !! " پسرخاله گفت : " اینجا دکتر .... داریم ، اگر می خواهی برویم عکس را ببیند و نظر بدهد !! " گفتم : " نه ببرم پیش خودش که گفته تا ساعت 1 هست !! " یک ربع به ساعت 1 آنجا بودیم و آقای دکتر رفته بودند منزل (!) منزل هم تقریبا نیم طبقه به مطب فاصله داشت !! و به خانه برگشتیم ...

 

نظرات 2 + ارسال نظر

چی شد آخرش ؟ چه کردید ؟

فعلا که به آخرش نرسیده ایم ... منتظریم بانو بیاید و ببینیم دکتر چی نظر داده !! چند قلم دارو بخوریم و بنشینیم خواب های تبدارمان را تایپ کنیم !!

الهام پنج‌شنبه 18 دی 1399 ساعت 22:55

سلام
خب خداروشکر که اگرچه خودتون راضی نبودید ولی رفتید دکتر.. همه ی سختی هاش به اینکه دلِ آدم آروم میگیره از اینکه بیماریِ سختی در کار نیست، می ارزه

سلام
من بهرحال دکتر را می روم ، البته دقیقه ی نود و می دانم کجا باید بروم !! این بار کمی زور بالای سرم بود و منهم تا حد ممکن بدخلقی میکردم !!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد