یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

دوران تبداری !!

 

چند روز گذشته را در تبداری بزرگی پاس کردم !! ناپرهیزی ها دست به دست هم دادند و بالاخره اتفاق بزرگ افتاد !! سه شنبه تا جمعه ای که گذشت اصلا حال خوبی نداشتم و و مثل یک کرگدن زمین مانده بودم !!

   

بااین حال زندگی داشت روال عادی اش را طی می کرد و روزها می گذشت و حتی در عصر کرونا سال میلادی هم عوض شد و در کشورهای اروپائی یک جشن بی رمقی برپا شد و شاید مهمانی های تهران (!) که بمناسبت سال نوی میلادی برپا شده بودند (!) رونق بیشتری داشتند !!!

 

شب تحویل سال نوی میلادی خانه ی مادربانو بودیم ، نه به رسم شروع سال نوی میلادی ، بلکه به خاطر اینکه پنجشنبه شب بود !! و یکی دو ساعتی از طریق تبلت نوراخانیم ، یکی از شبکه های ترکیه را گرفته بودند و عده ای داشتند برای رد و تحویل سال کهنه و نو ، مثلا برنامه ترتیب می دادند !!! من سرم درد می کرد و نمی توانستم چیزی ببینم و از جمعی که در آن شوی تلویزیونی حضور داشتند (!) خواننده معروف ترکیه ای ، ایبرو را می شناختم !! سالهای کمی دورتر ، مثلا 65-75 رسم این گونه بود که مردم همیشه در صحنه (!) در چنین شب هایی در خانه ی برخی از افراد فامیل جمع می شدند و مثلا کریسمس را همپای ترکیه ای ها (!) جشن می گرفتند ... بعدها که ماهواره آمد و در سبد خانوار قرار گرفت و امروزه مردم در خانه های خود می توانند به تنهایی ، تا صبح در میان هزاران شبکه ی مختلف پرسه بزنند و احساس خوشی بکنند !! 2020 تمام شدو جایش را به 2021 داد و همه چیز تمام شد ... هزار سال بعد وقتی پژوهشگران در گذشته مطالعه می کنند به موارد عجیبی در یکی از سالها ( 2020 ) می رسند و می گویند نمی دانیم چه اتفاقی افتاده بود که هیچ چیزی سرجایش نبود !! و پارسال اسفندماه من عصر کرونا را تشبیه به عصر یخبندان کرده بودم !!!


در طول چهار روز گذشته باندازه ی یک وعده ی نوراخانیم ، غذا نخورده ام !! و برای همین روزگار بی رمقی داشتم ، به توصیه ها نیز عمل نکرده و سراغ دکتر نرفتم (!) من اگر دکتر بروم ، یاس فلسفی بزرگی اطرافیانم را احاطه می کند و برای همین با مدارا پیش آمدم ... حوالی سال 68 ، یکبار هم چنین روزگاری داشتم و حدود نه روز زیر پتو مانده بودم و روز دهم ظهور کردم ... برای اردوی پایان آموزش رفته بودیم منطقه ی داشلی برون در شمال گنبدکاووس ، دقیقا مرز ترکمنستان !! به لطف دوستان بی رمقی که داشتم مجبور شدم چادر 12 نفره را خودم به تنهایی برپا بکنم و در حالیکه خیس عرق بودم (!) بیکباره هوا سرد شد و من سرما خوردم و افتادم !! بچه ها مرا وسط چادر گذاشته بودند و در اطرافم می خوابیدند تا کمتر احساس سرما بکنم و وقتی برای مسایل آموزشی بیرون می رفتند (!) همه ی پتوهایشان را روی من می انداختند و مرا مخفی می کردند !! در طول نه روز فقط آب خورده بودم و یکی دو فقره آدالت کولت !! تا اینکه روز دهم ، از زیر پتوها بیرون آمدم !! یکی از مسئولین اردو با دیدن من و با تعجب زیاد ،  پرسید که در طول اردو کجا بودم و وقتی شنید که توی چادر می ماندم ، ابتدا باور نکرد و بعد رفت ، مجریان اردو را جمع کرد و سرشان داد  کشید و آنها انکار می کردند که امکان ندارد و هر روز به چادرها سرک می کشیدند و بالاخره کار به بازسازی صحنه کشید و داستان تمام شد !! فرق داستان اینجا بود که آن زمان چیزی بنام کرونا شناخته نشده بود و حالا همه چیز به کرونا ربط دارد !!

 

از موارد قابل تعریف در دوران تبداری !! خواب های عجیبی بود که داشتم و هر کدام حوصله ی بیش از یک پست برای نوشتن طلب می کند !! و البته حال و حوصله ی بیادآوری و تایپ کردن ...

 

نظرات 2 + ارسال نظر
الهام شنبه 13 دی 1399 ساعت 22:21

سلام
جسارتا با این حساب پکیج کاملی از دل نگرانی برای بقیه درست کردید. بیماری و تب+ ناپرهیزی های مکرر+ عدم توجه به توصیه ها+ عدم مراجعه به دکتر و
خداروشکر که حالا بهترید
نمیدونم دلیلش دقیقا چیه، ولی منم در بدترین شرایطِ بیماریِ پدرم همیشه دعا می کنم خودش خود به خود خوب بشه و نره دکتر.. اگه بره اون یأس فلسفی که گفتید دیوونه م میکنه. اعتراف می کنم از اینکه در برابر دکتر رفتن همیشه مقاومت و لجبازی می کنه در ته قلبم راضی ترم تا اینکه به حرفم گوش کنه و بره.

سلام
مننمی دانم چرا برخی اوقات بعضی کارها را انجام نمی دهم !! مثلا امروز صبح دیدم که دو روز است قرص ها را در جیبم بهمراه دارم ولی استفاده نکرده ام !!
فعلا یک ناپرهیزی بزرگ در راه است و آن فردا تایم والیبال است !!!

jimbo یکشنبه 14 دی 1399 ساعت 21:07

خود کرونا هستید. فاتحه

سلام
حداقل مع الصلوات هم می گذاشتی پیشش

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد