یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

روزهای بی کفتر !!

 

چند روزی هست که از کفترهای لب پنجره خبری نیست !! شاید دفعه ی آخری که نشستند برای شکم چرانی (!) باگت هایی که ریخته بودیم به مزاجشان خوش نیامده و رفته اند لب پنجره هایی که بربری و سنگک می ریزند !!

   

دیروز عصر بانو کلاس آنلاین داشتند و برای اینکه نویزهای نوراخانم مزاحم امر مقدس آموزش ( حتی اگر زبان بیگانه باشد !! ) نشود ... شال و کلاه کردیم و رفتیم خانه ی مادرم و قرار شد بانو هم بعد از اتمام کلاس بیاید ... هوا قارشمیش بود و احتمال باران بود !! نوراخانیم هم تیپ زده بود


 


خلاصه اینکه رفتیم خانه مادر و کمی بودیم و نوراخانیم کمی آشپزخانه را به هم ریخت و البته با مادرگفتن ها و بعله گفتن ها و نمک پاشی هایش (!) دلبری می کرد ... کمی بعد یادم افتاد که ببرم و در حیات مسجد صاحب الامر کمی کفتر تماشا بکند !! دوباره شال و کلاه کردیم و رفتیم بیرون و کمی قدم زدیم ... روی پله های مسجد شکللی ( شما فقط کره اش را می شناسید ، ما مسجدش را هم داریم !! ) یک پیرمردی نشسته بود و نوراخانیم برایش دست تکان داد و پیرمرد تنها ، کلی خوش بحالش شد !! رفتیم و رفتیم و سر راه یک بررسی کارشناسانه هم از خاکبرداری محل مسجد ملی کردیم !! البته بنا به تلفظ ترکی که می شود  میللی مچید !! برخی گمان دارند که در ورودی آنجا ، یک سری میل وجود دارد !! مساجد ملی را در زمان رضاشاه و متعاقب آن در زمان پسرش در اطراف محوطه بازار ساخته بودند و برای تردد جماعت اهل سنت در آنها بود و برای کاستن از غلظت بالای تشیع در تبریز بود !!


البته من زمانی که این مسجد هنوز سرپا بود را یادم هست ؛ دیوار به دیوار خانه ی دایی مادر بود که از معممین بزرگ شهر بود و خانه اش برو بیایی داشت !! روی سر در این مسجد هم نماد صلیب بود و هم نماد ستاره داوود و هم نماد هلال ماه !! اول انقلاب نمی دانم چطور شد که این مسجد مخروبه شد و 40 سال به همان حالت رها شد و چقدر راحت تاریخ اش از یادها رفت !! در این کشور کافیست تا صاحبان قدرت کمی آرامش داشته باشند برای صبر کردن(!)  و آن وقت همه چیز مثل آب خوردن از یادها می رود و دلیل آن این است که مردمان همیشه در صحنه ی ما روی هیچ چیزی دقت و تمرکز ندارند !! مثلا چند وقت پیش یکی از سلطنت چهارصد ساله ی قاجارها حرف می زد و وقتی من گفتم بیشتر از 110 سال قاجار حکومت نداشتند !! با تعجب و انگار به بیسوادی برخورد کرده باشد به من نگاه کرد !!

 

خلاصه اینکه چندی پیش شهرداری داشت در پشت محوطه ی مسجد تحرکات شومی انجام می داد که سازمان اوقاف سررسید و جلویش را گرفت و امروزه دارند خاکبرداری می کنند و شاید بزودی یک مسجدتازه و نو در محل آن بسازند که هیچ یاد و یادگاری از گذشته اش نداشته باشد !! تقریبا چند وقت یک بار از محل آن عکسی می گیرم تا بیادگار داشته باشم و دیروز هم یک عکسی گرفتم !!


 

 

به مسجد صاحب الامر رسیدیم و از شانس ما یک فقره کفتر هم وجود نداشت ... یک خانمی ایستاده بود و یک ماشین لوکس ( البته ارس شماره ! ) هی داشت برایش بوق می زد !! دو نفر هم داشتند می رفتند که یکی به من اشاره کرد : " آقا ... ماشین با شما کار دارد !؟ " سرم را برنگرداندم و گفتم : " برای ما پراید هم بوق نمی زند !! " اتفاقا از آن طرف خیابان مردی آمد و آن خانم بسته ای در دست داشت و به او داد و راه افتاد ... توقف فایده ای نداشت و کفتری برای تماشا نبود و راه رفته را برگشتیم ... توی آن ماشین لوکس یک آقای تقریبا مسنی نشسته بود که موقع رد شدن سری به تاسف برایش تکان دادم !! و اتفاقا متوجه هم شد ولی چه فایده ، خیلی ها به جای اینکه خودشان را ارتقا بدهند ، پولشان را ارتقا داده و احساس خوشبختی می کنند !!!

 

در مسیر بازگشت بعضی جاها نوراخانیم را می گذاشتم تا قدم بزند و ورجه وورجه بکند !! باز به مسجد شکللی رسیدیم و نوراخانیم وقتی به پای پله ها و آن پیرمرد رسید .. دستانش را روی سینه اش گذاشت و خم شد و گفت : " دللام الیکوم ! " پیرمرد می خواست بال درآورده پرواز بکند ... کمی باهم خوش و بش کردند و راهمان را ادامه دادیم و به خانه رسیدیم ...

 

نظرات 1 + ارسال نظر
نگین سه‌شنبه 20 آبان 1399 ساعت 10:41 http://www.parisima.blogfa.com

سلام

آقا ما پست هایی که حاوی عکس دلما خانیم یا مطالب نورایی جات!! باشن رو خیلی دوست داریم ...

ای جانم کیفشو نگاااااااا

از سلام کردن و ادبش مشخصه یک دادو زاده خالصه ها ..
خدا حفظش کنه و چراغ دلتون بشه انشاالله

سلام
شما لطف دارید و ایشان هم موسم دلبریشونه ...
سلام دادنش هم که یک چیز دیگرست و از مادربانویش یاد گرفته است ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد