یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

فلسفه های کوچه بازاری!!

 

یکی از دلخوشی های کوچه و بازار این است که مردم بدلخواه و با برداشت آزاد می توانند برخی مَثَل ها و حکایات را به نفع آنچه در ذهن دارند ، کار ببرند !! و روی این امر زیاد وقت گذاشتن اصلا ارزشش را ندارد ولی باندازه ای که چراغی در ذهن کسی روشن بشود و هم اینکه خود آدم برداشتش از دریافتش کشکی نبوده باشد (!) می توان وقت گذاشت ...

   

توی ایستگاه بی آر تی (!) ایستاده بودم و مسئول کنترل بلیط کنارم ایستاده بود ، اخیرا پیمانکار عوض شده است و تقریبا 80 درصد مسئولین کنترل بلیط را از بین بازنشسته ها انتخاب کرده اند که هم خوب است ( چون رفتار قبلی ها واقعا برازنده نبود و بی ادبی هایشان واقعا آزار دهنده بود !! ) و هم بد است ( استفاده از بازنشسته در این قبیل کارها هم شان کار قبلی را پائین می برد و هم چرا باید از نیروی تازه و با بیمه و ... استفاده نشود !! ) خلاصه اینکه ایشان نگاهی به ساعت کرده و آهی کشید و گفت : " ساعت هم که جلو نمی رود !؟ " گفتم : " انگار در زندگی قبلی ، حقوق بگیر دولت تشریف داشتی !! " نگاهش را تیزتر کرد و گفت : " بعله ... ده سالی هست که بازنشسته شده ام ... !! " گفتم :" چنان آه کشیدی که یکی ببیند فکر می کند که با پتک سنگ می شکنی !! یا این اتوبوس های دوقلو را هل می دهی !؟" گفت : " با این سن و سال از آن هم سخت تر است !! " گفتم : " ناشکری نکن ، اینجا ایستاده ای !! کار خاصی هم نداری !! گاهی هم از جیب پیمانکار بلیط یکی را می بخشی و برای خودت تشکر جمع می کنی !! هر از گاهی هم می روی و با خانم های شیک پوش لاس می زنی و راهنمایی می کنی که کدام اتوبوس کی رفته و کی می آید !! آه کشیدنت برای چیست !؟ " چیزی نگفت و رفت آن طرف ایستگاه و به خانمی راهنمایی می داد که اتوبوس آنها تازه رفته و کمی بنشیند تا آن دیگری برسد !! ایستگاهی که بودم یک ایستگاه عبوری بود و تقریبا همه ی اتوبوس ها آنجا توقفی داشتند و با همه ی راننده ها با بلند کردن دشت خوش و بش می کرد !!

 

بی آر تی ایستاد و پیرمردی پیاده شد و ناگهان تازه یادش افتاد که دو ایستگاه زودتر پیاده شده است !! در این مواقع برخی ها چنان آه می کشند که انگار خانه شان آتش گرفته است !؟!؟ فوقش یک بلیط دیگر می دهد و به ایستگاه خودش می رود !! شدت آهش آنقدر بود که هوای شهر را دو - سه درجه بالا برد !! گفتم : " چی شده عمو !؟ " گفت : " حواسم نبود و دو ایستگاه زودتر پیاده شدم !! " گفتم : " این که آه کشیدن ندارد ، بلیط که نمی خواهی بدهی سوار آن دیگری می شوی که یک دقیقه بعد می آید و می روی ... " گفت : " آخه در این مملکت دزدی که از بانکملی بالا بکشد را نمی گیرند و آفتابه دزد را می گیرند !! " عجب مََثَلی بود و چه نابجا استفاده می شد !؟ گفتم : " حالا شما آفتابه دزدی !؟ گفت :" نه ... حالا فکر می کنند که می خواستم بلیط ندهم و این داستان را ساخته ام !! " گفتم : " پدرآمرزیده ، کجای کاری !؟ اولا که شاهد داری به بزرگی من !! دوما این آقا خودش کلی آقاست !! ( متصدی بلیط کلی حال کرد ! ) ولی آن مثلی که بکار بردی کلهم پایمال شد در اینجا !! آن مثل نشان می دهد که مجری قانون باید قوی تر از دور زننده ی قانون باشد و اگر زور مجری قانون به آفتابه دزد می رسد به این دلیل است که مجری را همسطح شعور و توانایی آفتابه دزد استخدام می کنند و به کار می گیرند !! کسی که از تن پروری و تنبلی می رود استخدام دولت و پلیس می شود بازده کارش هم می شود همین !! این فرد زرنگتر از خودش را نمی تواند به دام بیاندازد یا کنترل و اداره بکند !! هروقت دیدی که کارمند و پلیس را از رتبه های دو - سه رقمی دانشگاه برداشتند مطمئن باش که روال کار عوض می شود !! ولی وقتی زیر دیپلم و زیر سیکل و گاه بیسواد در این کشور می شود سردارسپه (!) انتظار زیادی نباید داشت !!! "

 

اتوبوس آمد و آن مرد رفت ...

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد