یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

تاسوعا ...


 

و کرونا و داستان هایش ادامه یافتند تا به تاسوعا و عاشورا رسیدند ... مردم مشوش و مضطرب (!) مثل رفتارهای قبلی (!) این بار آمدند تا ببینند در این مواجهه چه باید بکنند (!؟) دنیاها عوض شدند ، مراسم ها از دنیای حقیقی به دنیای مجازی رفتند ، ولی انسان ها همانی بودند که بودند !! آیا امتحان های دیگری هم برای اثبات وضعیت انسان درمانده قرن حاضر مانده است !؟ عقل هایی که هیچگاه به اجماع نمی رسند چگونه به اقناع خواهند رسید !؟!؟

 

دیروز بعد از ظهر بیرون بودیم و عصر رفتیم خانه مادرم ... خانه ی روبروی درش باز بود و توی حیاط جمعی نشسته بودند !! هر کسی کنار خانمش (!) و کنار خانواده اش (!) یک دورهمی از نوع عزاداریِ بی سوگواری بود (!!) آش دوغی هم بار گذاشته بودند و به خانه های همسایه ها پخش می کردند ... توی حیاط هم بحث های مختلفی بود و بیشتر از همه بحث چگونگی نذر دادن ها مطرح بود !!

 

کمی بعد از خانه بیرون زدم تا دوری بزنم و ببینم اوضاع شهر چگونه است !! یک چهارراه بالاتر ؛ همانجا که بیش از 42 سال است تبدیل به چهارراه شده است ولی مردم هنوز به آنجا سه راه می گویند (!) جمعیتی مشوش و ول معطل ایستاده بودند !! آمده بودند بیرون ولی برای کدام تماشا (!؟) آمده بودند بیرون ولی برای کدام مطالبه (!؟) یک عده در پیاده روها ایستاده بودند برای کشیدن سیگار و ماشینهایی که بی برنامه داشتند دور می زدند، دورِ خودشان و دور فلکه ها !! انگار این وسط چیزی گم شده بود ... و آن  گمشده نامش هویت بود !!


سالهای قبل خیلی ها می آمدند بیرون ، تنها یا با جمع (!) پرسه می زدند و سرک می کشیدند ... بوی نذری را از چند کوچه آن طرف تر می گرفتند و سرشان به بلبشوی پخش کردن و گرفتن گرم بود ، به تماشای این دسته و آن دسته ؛ و احیانا تماشای دسته ی تماشاکننده ها (!) تا اینکه این دو روز تمام می شد و با خیال راحت می رفتند به ادامه زندگی می پرداختند ... امسال کرونا همه چیز را بهم زده بود ... خوب نیست با روال زندگی مردم بازی شود (!) مردم برای عادت کردن به یک روال ؛ مهم نیست خوب باشد یا بد (!) چند نسل عمر هزینه می کنند !!

 

و کمی جلوتر رفتم ... وارد خیابان دارایی شدم و یک دسته ی عزاداری در حرکت بود ؛ البته خیلی ها ماسک زده بودند !! ولی کافی بود یکی در جعبه ای را باز بکند و کیک و کلوچه پخش بکند !؟ فاصله ی اجتماعی که سهل است مردم از سر و کول هم بالا می رفتند ... تراکم کمی زیاده از حد بالا بود ... گروهی از مردم که عصر تاسوعا شمع نذری دارند و جلوی مسجد ها شمع روشن می کنند به راه افتاده بودند و عده ی بیشتری هم این کار را با ماشین انجام می دادند !!

 

به داخل بازار سنتی و سرپوشیده شهر پیچیدم ؛ جایی که در سالهای قبل ، این روزها ، برای کنترل مردم و ازدحام ها (!) سرباز و پلیس می گذاشتند ... تاریک و خلوت بود ... گهگاه افرادی از گروه شمع گزارها به چشم می خوردند و گهگاه دختران و پسران جوانی که آمده بودند تا در خلوتی سرد بازار را بگردند و ببینند ... بازار که تعطیل می شود ، نشانه ها هم کم رنگ می شوند ... رفتم و رفتم و تا جلوی در تیمچه مظفریه رسیدم ... در طول عمر خود هیچگاه چنین خلوت و سوت و کور به حال خود رها نشده بود !!

 

  


 

چند تا عکس گرفتم ؛ از محرمی چنین عجیب و غریب !! نه اینکه از خلوتی این روزها دلم گرفته باشد ، سالهای قبل هم غربتِ محرم را شلوغی و ازدحام مردم احاطه کرده بود و باندازه ی کافی تماشای خیلی از آن صحنه ها دلگیر بودند !!

 

توی خانه در یکی از شبکه ها ، مجری از شعور حرف می زد ... ولی من چیزی که شعور را برساند ندیدم ... ترس را بوضوح می دیدم که با ماسک خودش را پوشانده بود ؛ متاسفانه آنهم رنگی از شعور نداشت

 

نظرات 1 + ارسال نظر
فایی چهارشنبه 12 شهریور 1399 ساعت 23:13

اینجا ولی هیئت ها عجیب پرشور و شعور بودند....
با رعایت فاصله و همه چیز خوب... بعد مدت ها لذت بردم از مراسم بی سر و صدا و تماشاچی...

خدا را شکر ...
بی سر و صدا لذت بردن موهبتی ست ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد