یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

رفتار محلی در نگاه جهانی !!

 

دقیقا یک هفته بود که بازار نرفته بودم و تمام وقت درگیر بودم (!) تا اینکه یک فرصتی نیم روزه دست داد و البته آنهم به قصد خرید بود و چون منتظر بودم برادر بزرگم از بیمارستان خبر بدهد که برادرکوچکم ترخیص می شود یا نه (!؟) در محدوده ی مرکز شهر وقت کشی می کردم !

  

از شنبه تا امروز هر روز می گویند که فردا مرخص میکنند و ظهر می گویند که امروز هم بماند تا فلان آزمایش را بکنیم و ...

 

سری به مغازه دوستم زدم و کمی باهم حرف زدیم و مسایل بازار و اقتصاد کشور و جهان را بررسی کردیم ... غالبا بحث های ما قرار نیست به جایی و نتیجه ای ختم بشود و برای همین کش آمدن در این بحث ها به هر اندازه که وقت ایجاب بکند و بحثی جدید جایگزین نشود (!) می تواند صورت بگیرد و هی کش بیاید و هی کش بیاید !!

 

یکی هم آمد که در تعریفش می شود گفت یکی از هزاران (!) و نشست برای چائی (!) و بحث از کرونا (!) مراسم عزاداری امسال (!) و بعد گوشی اش را درآورد و از دنیای مجازی فیلمی نشان دوستم داد ... جریان مقتل خوانی در کربلا بود و در انتهای آن آخوندی که بالای منبر بود ، بهم ریخته و کاغذها را انداخت و عمامه اش را زمین زد و ... و البته او از آن اسباب خنده ساخته بود که اینها یعنی چه !؟!؟!

 

یک خاطره از دایی جان برایش تعریف کردم :


دایی جان از سوئد آمده بود ایران و یک روز قرار شد برویم سراب تا برای پسرش که در سوئد بود شناسنامه ی ایرانی بگیرد و می خواست شناسنامه پسرش (!) مثل خودش (!) صادره  از سراب باشد ... تولد دایی من در سراب اتفاق افتاده بود و مجبور شده بودند تا چهل روز در سراب بمانند و بعد به تبریز بیایند !! البته من شاهد بودم که رئیس اداره ثبت احوال سراب با تعجب به دایی ام گفت که می توانستید از تهران یا سفارت خانه اقدام نمائید و دایی جواب داد می خواهم صادره از سراب باشد و حتی به رئیس یک نیشی زد و گفت شما از اینکه شناسنامه تان از سراب است احساس حقارت می کنید و دوست دارید حتما صادره از تهران باشد (!؟) از اینجایی که شما هستید (!) تهران یک سر و گردن بالاتر از سراب دیده می شود (!) از چشم یک سوئدی که نگاه بکنید سر و ته ایران یک جور است !!!

 

خلاصه اینکه کارمان تمام شد و رفتیم یک دوری بزنیم و برگردیم تبریز ... سر راهمان سری به سرعین زدیم و دایی جان می خواست فاصله ی 40 سال از آخرین حضورش در آنجا را به روز رسانی بکند (!) و قصد استفاده از آبگرم نداشتیم  ... برگشتنی در منطقه " نیر " یکی دو تا آبگرم بود و به آنها هم سری زد و اتفاقا از مسئول آنجا اجازه خواست تا فیلمی بیادگار بگیرد و او هم اجازه داد ... یک فیلم کوتاه چند دقیقه ای از آبگرم و مردمی که آنجا آب تنی می کردند (!)  و شیرجه می زدند (!) و یکی هم داشت سرش را صابون می زد (!) و حتی در گوشه ای یکی داشت ریش اش را می زد (!) گرفت و برگشتیم ...

 

نوبت بعدی که آمده بود تبریز ، از او  درباره ی فیلم یکه از آبگرم ایلاندو گرفته بود پرسیدم و اینکه آیا آن را به کسی نشان داده یا نه (!) گفت : " ابتدا خودم آن را نگاه کردم و دیده صحنه ها جوری نیست که بشود به یک سوئدی نشان داد و برای همین حتی خانمم هم آن را ندید ... یک بار به پسرم که آن زمان 14 سال داشت نشان دادم و قول گرفتم به کسی چیزی نگوید (!!!) هر از گاهی که حوصله اش سر می رود می آید و می گوید بابا آن فیلم را بگذار کمی بخندیم !!!

 

زندگی روزمره یک عده از مردم در گوشه ای از دنیا می تواند برایشان فرهنگ باشد در حالی که در گوشه ی دیگر دنیا قابل فهم نباشد و حتی از طرف آدم های کم شعور (!) مورد تمسخر و توهین قرار بگیرد !!! دهکده ی جهانی یا گفتگوی تمدن ها بیشتر از یک توهم سیاسی نیستند و دنیا باندازه ی تعداد انسان ها بزرگ است !!!

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد