یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

قیمت صبر !!

 

برای هر چیزی قیمتی هست و قیمت صبر کردن و صبر آموختن باندازه گذر زندگی و عمر انسان است !! یعنی نمی شود به یک جوان گفت که صبور باش و انتظار داشت که بفهمد از چه چیزی با او حرف زده شده است !! و اگر احیانا فرد میانسالی هنوز صبور بودن یاد نگرفته باشد باید به آشوب هایی که در جوانیش داشت ، او را بخشید !!

   

چند وقتی هست که برادربانو ( آقئین ) بهمراه دوستانش به برنامه های کوهنوردی می رود ... و من دورادور در جریان این برنامه ها هستم (!) چه از زمانی که با دقت و حوصله مشغول بستن کوله پشتی برای فردایش هست !؟ چه از طریق عکس هایی که دوستش ، هر از گاهی استوری می کند !؟ و چه از تعریف های پراکنده ای که می کند !؟ براردبانو کمی سرسنگین و کم حرف تشریف دارد و البته اهل وراجی نیست ...

 

دیشب دامینان شام آراسی (!) حوالی ساعت 8 از خانه زدیم بیرون و رفتیم نان تازه گرفتیم و هماهنگ شدیم برای نان و پنیر عصرانه و سری زدیم به خانه مادربانو !! درست است که روز پنجشنبه برای شام می رفتیم ولی چون برادربانو صبح پنجشنبه بهمراه گروهشان به برنامه سبلان می رفتند و در مراسم پرفیض شام حضور نداشتند (!) رفتیم تا نوراخانیم دای دای ش را ببیند ...

 

دیشب بعد از خوردن شام از نوع دورهمی عصرانه ای (!) برادربانو مشغول تدارکات برنامه اش شد و با دقت و حوصله داشت نان هایش را بسته بندی می کرد و این کار تقریبا نیم ساعتی طول کشید !! و معلوم بود که جمع کردن و بستن کوله پشتی هم نزدیک دو - سه ساعتی زمان برده بود !! البته این دقت در جمع کردن وسایل هر قدر هم طول بکشد صد مرتبه از افسوسی که آدم از ناحیه برنداشتن وسیله ای و یا فراموش کردن چیزی می خورد، بهترتر است !! و من داشتم به برنامه هایی فکر میکردم که در سالهای گذشته اجرا می کردم ...


یکی از تخصص های من بهمراه نداشتن عینک آفتابی در اجرای برنامه ها بود ( غالبا به این دلیل که بین وسایل می شکند و می گذاشتم برا ی دقیقه نود تا بردارم و دقیقه ی نود همیشه عجله ی خودش را داشت و فراموش می شد !! ) و احیانا اگر عینکم را بهمراه می بردم در بازگشت یا گم می کردم و یا جا می گذاشتم !! و اگر قبلا از آنها عکس می گرفتم حالا می شد از هر کدامشان و از نحوه آمدن بهزندگیم و رفتنشان ، خاطرات مفصلی بنویسم !! تا اینجا رسیدم و بهتر است یکی را بنویسم و شاید دوباره نویسی شده باشد !! یک نوبت یکی زا دوستانم برایم بعنوان کادوی (...!؟) یک عینک آفتابی خریده بود ؛ البته از نوع خوبش ( و ما از این دوستان زیاد داشتیم ! ) خلاصه اینکه قسمت شد تا این عینک یکی دو برنامه همراه چشمان من باشد !! آخرین حضورش در کنار من مربوط به برنامه قله  اشتران کوه در لرستان بود !! وقتی که شانس آورد و آن را در قله جا نگذاشتم (!) روز بعد بهمراه همنوردانم راهی دریاچه گهر شدیم و در بین راه که برای نوشیدن آب از یک چشمه توقف داشتیم !! یک پسربچه ی 10-12 ساله داشت عینکم را که روی سنگ ها گذاشته بودم را به پدرش نشان می داد و معلوم بود که چشمش گرفته است ... من هم آنجا آن عینک را به آن پسرک هدیه دادم و البته خیلی خوشحال شد و پدرش اصلا زیربار نمی رفت و گفتم بهرحال دیر یا زود من این را گم خواهم کرد و چه بهتر که به بالاترین قیمت که هدیه دادن است آن را بفروشم !! البته یک عینک خوب هم به خانم دوستم هدیه دادم ( که به آنها بابا مامان می گفتم ! ) و هر وقت شهرام ناظری می خواند که : تفنگ دسته نقره م را فروختم / برای یار قبای ترمه دوختم / فرستادم برایم پس فرستاد / تفنگ دسته نقره م داد و بیداد ... من یاد عینکم می افتم (!) و البته حیف که او آن را پس نداده بود !!!؟؟

 

خلاصه اینکه دیر شد و باید بلند شوم و بیرون بروم و رشته ی یادداشت به دست خاطرات سپرده شد !!! مخلص کلام اینکه این روزها من اگر احساس رضایت خاصی دارم و زود از کوره به در نمی روم و در مباحث مختلف با بقیه ی دوستانم کمی فرق دارم (!) شاید به این دلیل باشد که از گذشت عمرم و رسیدن به میانسالی بهره ی خوبی از صبر کردن و صبور بودن اندوخته ام !!

 

نظرات 1 + ارسال نظر
محمدرضا پنج‌شنبه 19 تیر 1399 ساعت 13:35

سلام
چقدر خوب است که این مطالب را میخوانم .یعنی جمله به جمله اش خاطرات است از بستن کوله پشتی و داشتن حداکثر تجهیزات درون آن که از وسایل دوخت و دوز تا کلی دارو و از این قبیل که به وفور با خودم میبردم هم برای اکیپ کوهنوردی و هم برای دیگران بخصوص عشایر و روستائیان .به نحوی که همه عشایر مرا حکیم ( دکتر ) صدا میکردند و هرچه انکار میکردم به حساب شکسته نفسی مینوشتند .منهم هربار عینکم را برای عکاسی برمیداشتم همانجا . جا میماند . هرچند این خاطرات خوب و خوش هستند اما به نظرم سبلان دیگر آن سبلان ما نباشد وهمینطور کوهنوردانش که حرمت این مکان مقدس و زیبا وخدادادی را ندارند !!

سلام
خدا را شکر که خاطرات ما همه از جنس خوب هستند ...
همه از کرونا و واگیری اش می ترسند در حالیکه بدفرهنگی بدتر از کرونا در جامعه ما سرایت کرده و همه ی بنیان ها را خراب کرد.
متاسفانه جامعه کوهنوردی بیشتر از سایر ورزش ها آسیب فرهنگی دیده است !!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد