یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

تجدید دیدار بعد 18 سال !!

 

دیشب خانه مادربانو مهمان بودیم و آقئین ( برادربانو ) گفت که فردا می خواهد تنهایی برود قله گوی زنگی درشهرستان مرند ! و کمی از من اطلاعات خواست !! گفتم که اطلاعاتم اصلا آپدیت نیست و در این دور و زمانه اگر آدم دو سه سالی جایی نرفته باشد، اطلاعاتش با واقعیت موجود نمی خواند !!

  

 

البته یک زمان بندی دادم برای صعود و فرود ... و سر شام به من پیشنهاد داد که اگر دوست دارم همراهش باشم !! هم دوست داشتم و هم از بابت اینکه خیلی وقت است کوه نمی روم ؛ از نوع سنگین اش !! جوابم به منفی میل می کرد !! ولی از طرفی هم نمی خواستم تنها برود و قله گوی زنگی واقعا قله وحشی و ناسازگاری تشریف دارد !؟ بااینکه 3100 متر بیشتر نیست ولی برای خودش اعتباری دارد از نوع 5 ستاره (!!) مثلا بین کوهنوردان تبریز مشهور است که برای صعود زمستانی گوی زنگی ، آدم باید برای تمرین برود صعود زمستانی دماوند !!

 

به خانه برگشتیم و ساعت 12 شب پیام دادم و اوکی را اعلام کردم !! خیلی دوست داشتم که حداقل دو فقره ازدوستانم را بهمراه داشته باشم !! ولی دیروقت بود و پیام ندادم ...

 

ساعت 1 شب رفتم بخوایم و همیشه با خواب کمِ قبل از صعود مشکل داشته و دارم !! حوالی ساعت 4 صبح نوراخانیم بیدار شد و کیف اش هم کوک بود و انگار نمی خواست بخوابد و تلاش های من و مادرش به نتیجه ننشست !! و حوالی ساعت 6 آقئین تک زنگ زد و من آماده شدم تا بروم به قرار کوهم برسم !! بعد از سلام علیک ، چشمم را روی هم گذاشتم و دیدم ماشین توقف کرد و 30 کیلومتری رفته بودیم و برای خرید در شهر صوفیان توقف کرده بود !؟؟ و تعداد زیادی کوهنورد هم برای خرید توقف داشتند و با چند فقره خوش و بش کردم !! وقتی آدم چند سالی خودش را از فعالیتی کنار می کشد ، آنقدر نفر جدید اضافه می شوند که لاتعد و لا تحصی (!!!!)

 

ماشین را در پارکینگ پیست اسکی پیام نگهداشتیم و راه افتادیم ؛ این دقیقا بر اطلاعات 18 سال قبل منطبق بود و بعد دیدیم که بقیه ی ماشین ها از راه جدیدی ( که حالا برای خودش قدیمی شده است ! ) آمده بودند و کلی از ما جلوتر بودند !! راه افتادیم و دقیقا منطبق بر زمان بندی پیش رفتیم ؛ البته از راهی رفتیم که همه برمی گشتند ، به خاطر شن اسکی بودن مسیر !! و از راهی برگشتیم که همه برای صعود استفاده می کردند ، بخاطر فرسایش بیش از حد مسیر !! البته اینهمه تغییر برای 18 سال زیاددور از انتظار نبود !! خلاصه اینکه هم کوه برای من و هم من برای کوه غریبه بودیم !!

 

بعد از یک برنامه ی موفق و خیلی سخت و شیرین (!) مسیر بازگشت را هم به چشم بر هم نهادنی طی کردم و وقتی داشتم از ماشین پیاده می شدم دوزاریم افتاد که خستگی تا کجای مغز استخوان کار کرده است !! و اضافه کنید سه طبقه باید از طریق پله بالا می رفتم ...

 

ایشالا فردا چند فقره عکس می گذارم ، فعلا شب بخیر

 

نظرات 3 + ارسال نظر
فایی شنبه 7 تیر 1399 ساعت 00:27

چه خوب که عکس میذارید. دل منم برای این قله تنگ شد...


درمورد سه طبقه باید اعلام کنم که یه بار وقتی از یه سفر اینچنینی برمیگشتم اونقدر حسش نبود که وقتی فهمیدم آسانسور مربوطه خرابه عملا شب رو در منزل دوست همسفر، آوار شدم. اصلا هم خجالت اور نبود.

سلام
ممنون ...
زکات العلم نشره ... زکات الددر عکسه !
و اممما ما در هر زمینه ای خاطره داریم و یکبار مجبور شدیم بعد از یک ددر دو روزه و بدلیل خرابی آسانسور 12 طبقه را بالا برویم !! با پیشآمدها باید کنار آمد...

محمدرضا شنبه 7 تیر 1399 ساعت 00:33

سلام
خسته نباشید . رفتن به قله گوی زنگی آنهم پس از 18 سال حکم صعود به دماوند را دارد .یعنی ثواب زیارت دماوند برایتان نوشته میشود .

سلام
ممنون ...
کاش شما هم از کرام الکاتبین بودید !! هرچند می دانم که از شواهد الکاتبین هستید

نگین شنبه 7 تیر 1399 ساعت 19:54 http://www.parisima.blogfa.com

سلام

فکر کنم اون سه طبقه از پله بالا رفتن، سخت تر از صعود به قله کوه بوده!

با اینکه ساختمون ما آسانسور داره ولی من همیشه از پله استفاده میکنم. یکبار مدیر ساختمون بشوخی گفت شما از آسانسور استفاده کنید قول میدم هزینه نگهداری آسانسور رو از واحد شما نگیرم!!

همیشه به گردش و ورزش انشاالله ...

سلام
یعنی این چهل و چند پله را یکی یکی شمردم تا بالا آمدم ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد