دیروز عصر سری زدم به مغازه شیشه بری دوستم که نزدیک محل سکونتمان می باشد و یک ساعتی بودم !! وقتی به آنجا می روم مشتری ها می آیند و سفارش می دهند و دوستم سرش به سفارشات آنها گرم می شود و من با مشتری ها حرف می زنم تا کارشان راه بیفتد و البته که تماما کار فرهنگی می کنم !!
هنوز چند دقیقه نشده بود که یهو هوا تیره و تار شد (!) ؛ در حد تاریک شدن ! و بعد کمی باران آمد و من داشتم زیرلبم شعر سهراب را زمزمه می کردم که :
و یک بار هم در بیابان کاشان هوا ابر شد
و باران تندی گرفت
و سردم شد آن وقت در پشت یک سنگ
اجاق شقایق مرا گرم کرد
جناب مشتری که پیرمردی بود احتمالا از طایفه منتسب به فرهنگ (!) سرش را بطرف برگرداند و انگار انتظار نداشت کسی از سهراب شعر بخواند ( در آن موقعیت و آن محل ! ) و بعد با حرکت سرش مرا تصدیق کرد ...
دوستم داشت شیشه تراش می داد و با تعجب پرسید : " باران می بارد ؟ " گفتم : " باران ، آنهم چه بارانی !! تیرباران است این " همان جناب مشتری گفت : " باران این موقع از سال هیچ خیری ندارد !! " گفتم : " از پوسته ی روستائیتان بیرون بیائید !! باران که فقط به ساز روستانشینان نمی بارد !! "
مرد سفارشش را برداشت و رفت ... دوستم گفت : " تیرباران به این باران نمی گویند ، به حرفی که به آن بدبخت زدی می گویند !! "
===
سی و یک خرداد تولد بالدیز خانیم ( خواهربانو ) بود و اول تیرماه تولد قینانا ( مادربانو ) و ما شدیدا درگیر بودیم و احتمالا یک کیلو سیصد گرمی که ترازو اضافه نشان داده بود از برکات شام و کیکی بود که سر و ته بهار و تابستان را به هم گره زده بود !! برای مادر بانو یک ساعت آنتیک و شناسنامه دار قدیمی خریده بودم از نوع خیلی ریزش که صفحه را با ذره بین خواندم ؛ از یک عتیقه فروش !! یک ساعتی هم آنجا نشستم و حرفهای عتیقه و قدیمی باهم زدیم ...
یادی هم کردم از غلام عتیقه چی داستانم و اتفاقا او را می شناخت و باعث شد تا مرا به یک چائی مهمان بکند ؛ آنهم در این عصر کرونایی که بمصداق توصیفی که از قیامت می کنند بچه از والدین فرار می کند و والدین از فرزندان !! ( در خانواده ی ما چنین اتفاقی نیفتاده ولی داریم کسانی که با افتخار می گویند که نوه ها وسایل مورد نیاز پدر و مادرشان را می خرند و می برند توی آسانسور می گذارند و برمی گردند و ازاین داستان ها !!! و البته که هر رفتاری توجیه خاص خودش را دارد و صدالبته که جناب عزرائیل سرش به کارخودش گرم است !!!
سلام

آقا مگه قرار نشد با پیرمردها مهربون باشیم؟
والا این کرونای لعنتی همه چیز رو بهم ریخته .. بعضیا میگن به سالمندان سر نزنین ریسک ابتلای اونها بالاست ، بعضیا هم میگن در این شرایط سالمندان را دریابید و تنهاشون نذارین !!
ما هم در رابطه با سالمندان خانواده مون، حد وسط رو گرفتیم و پیش میریم باشد که رستگار شویم!
سلام

من با پیرمردها همیشه مهربان هستم ولی گاهی پیش می آید که خودشان را در وضعیت ناجور قرار می دهند !!
و من هنوز اعتقاد دارم که اگر همه 5درصد رعایتشان را بالا ببرند نیازی به اینهمه توصیه و تاکید نیست !! سه شنبه رفته بودم والیبال ، یکی آمده بود دنبالم و تویماشین می خواست به من اسپری بزند ؛ گفتم برو بابا می خوای در این محیط آلوده آسیب پذیری منو بالا ببری !!
راستی یادم رفت بگم تولد عزیزانتون مبارک و عمر طولانی با عزت و سلامتی داشته باشن انشاالله
سلامت باشید ...
