یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

سحرخیزی !

 

آن سالها که ما همسن کودک درونمان بودیم (!) ساعت سحرخیزی حوالی ساعت 5 صبح بود ... یعنی ما در آن حوالی از خانه می زدیم بیرون و می رفتیم کمی صف می ایستادیم و نان تازه می خریدیم ؛ مخصوصا روزهای جمعه که صبحانه خور زیاد می شود!!

  

 

احیانا اگر هم کوه می رفتیم می دیدیم که برخی دارند از کوه برمی گردند و آنها بسی سحرخیزتر بودند و شرط سنی برای سحرخیزی آن چنانی لازم بود !! این روزها ساعت سحرخیزی مردم افتاده به حوالی ساعت 7/30 به بعد ... و البته کسانی که بعد از ساعت 9 از خواب بیدار می شوند هم کم نیستند !!


یکی از شاخص های سلامت زندگی و داشتن زندگی سالم ، برای من و بر اساس تجربه ای که دارم (!) سحرخیزی است !! و این چیزی نیست که یکی بالای سر آدم باشد و یا بلافاصله ساعت شماطه دار به ذهن انسان بیاید !! باید یک اراده ی درونی در انسان باشد تا صبح زودتر بیدار بشود ... و متاسفانه در جامعه ی کنونی ما سحرخیزی در نقطه ی مقابل رفاه افتاده است (!) هر چقدر سطح رفاه یک زندگی بالا می رود ، همان اندازه ساعت خواب صبح بیشتر می شود و مردم این روزگار فکر می کنند آدم باید کار خاص داشته باشد و یا نیاز به دوندگی بیشتر(!؟) که بخواهد صبح زود بیدار بشود !!! در حالیکه کار خاص و یا نیاز خاص همانا توجه به زندگی سالم است که سحرخیزی یکی از شاخصه های آن است !!


چند روز پیش یکی از من پرسید: صبح وقتی زود بیدار می شوی چکار می کنی !؟ ( بنده خدا فکر می کرد بدلیل اینکه سالهای زیادی صبح بیدار شده و سر کار رفته ام برای همین عادتم شده است !! در حالیکه همکاران بازنشسته ای دارم که بازنشسته شدن را برای خوابیدن هایش دوست دارند و حوالی ساعت 9 - 10 بیدار می شوند و بزرگترین شکایت های زمان شاغل بودنشان از ناحیه ی همین سحرخیزی اجباری بود !! ) جواب دادم که از زیباییهای صبح لذت می برم ، حداقلش می روم کنار پنجره می ایستم و چند نفس عمیق می کشم و از خنکاری صبح استفاده می کنم ... حس کردم که برایش ملموس نبود !!

 

امروز رفتم تا نان تازه بخرم ؛ حوالی ساعت 6 بود که از خانه بیرون رفتم ! نانوایی ها یا باز نبودند و یا داشتند نان های فانتزی می پختند و آماده می شدند برای ترافیک و صف حوالی ساعت 9-10 !! رفتم کمی پائین تر و سنگکی خلوت بود ، این روزها نانواها می نشینند و هر وقت مشتری آمد بلند شده و برایش نان می پزند !! وقتی من داشتم برمی گشتم ، کم کم سر و کله ی مشتری ها پیدا می شد ؛ آنهم از نوع مسافرین ددری که نان می گرفتند برای برنامه ای که پیش رو داشتند!!

 

از بین ساختمان های بلند و پشت ابرهای پراکنده طلوع آفتاب زیبائی خاصی داشت ... موبایل را همراهم نداشتم و برای همین چند دقیقه توقف کردم و دل سیر تماشا کردم ... یک شاسی بلند از نوع گرانقیمتش با سرعت از کنارم رد شد (!) صبح جمعه و آنقدر عجله !؟ شاید بدنبال زیبائی بزرگتری می رفت و عجله اش توجیه داشت و ایضا ازدست دادن تماشای طلوع آفتاب !!

 

وقتی ما کودک تر بودیم ؛ رادیو را که باز می کردیم علامه جعفری حرف می زد !! ساده و دلنشین و البته پرمغز !! حالا همه ی سخنران های رادیو و تلویزیون را جمع بزنی ( حتی ضرب بکنی !! ) استاد شوید هم نمی شوند چه برسد به علامه جعفری !!؟؟ یادش بخیر در کارتون های زمان کودکی یک باغ گلهایی بود که شیرش جعفری بود و شوید نام سگ کوچکی بود که دنبال دمش می دوید !!

 

نظرات 2 + ارسال نظر
ولی اله جمعه 23 خرداد 1399 ساعت 07:46 https://book-market.blogsky.com

سلام.علت سحرخیزی را درشعر زیر میتوان توصیف کرد.
زندگی زیباست کو چشمی که زیبایی ببیند
کو دل آگاهی که درهستی دل آرایی ببیند
صبح ها تیغ طلا را در ستیغ کوه یابد
شب گل الماس را در دشت مینایی ببیند

سلام

نگین شنبه 24 خرداد 1399 ساعت 01:07

سلام

سحرخیزی رو خیلی دوست دارم بخصوص اگه مسافر باشم!!
یادش بخیر قدیما وقتی قصد سفر داشتیم، شب قبل از سفر، از شدت شوق خوابم نمیبرد!!

سحرخیزی خوبه بشرطی که آدم شب بموقع بخوابه
وقتی تا سه و چهار صبح بیدار باشی سحرخیزی کمی سخت میشه!

البته نهایت دیر بیدار شدن من ساعت هشته ..

+جناب دادو شما از همطاف بانو خبری ندارین؟
نگرانشون هستم خیلی وقته خبری ازشون نیست...

سلام
دقیقا خوبی سحرخیزی از همانجا شروع می شود که باعث می شود آدم تا دیروقت بیدار نباشد و عملکرد گوارش و استراحت بدن تنظیم بشود !!
و اممما همطاف بانو را در اینستاگرام می بینم که گهگاه فعالیت دارند ، عکس می گذارند و چند سطری می نویسند.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد