دیروز بالاخره انتقال مطالب وبلاگ را به پایان رساندم و حوالی ساعت 5 عصر بود که برای پرینت گرفتن آماده شدند !! نوراخانیم هم کم کم از سر بیخوابی داشت سر به سر ما می گذاشت ... اخیرا کلی حرف برای زدن دارد و وقتی نمی تواند ، جیغ می کشد !!
گفتیم برویم بیرون تا هم نوارخانیم در ماشین بخوابد و هم اگر جایی باز بود (!) بدهیم برای پرینت !! سر کوچه دیدم آسمان آبی و ابرهای فروردینی در آبی آسمان خوش نشسته اند و یک عکسی گرفتم !! آدم وقتی درداخل شهر عکس می گیرد (!) زیبائی شهر در قاب عکسش اضافی ترین چیزها می شوند !!
و بعد راه افتادیم و رفتیم داخل شهر ، انصافا شهر خلوت بود و فقط کسانی بیرون بودند که مثل ما کار واجب داشتند !! و جالب اینکه یک عده مثلاینکه مشکل درونی دارند و وقتی خیابان خالی باشد و خودشان باشند (!) از خودشان هم لایی کشیده و نمی توانند توی یک مسیر بروند !! رفتم و جایی که هر سال پرینت می گیرم را باز دیدم و دادم برایم پرینت گرفتند !!
وقتی اولین صفحه از دستگاه بیرون آمد برداشتم و نگاه کردم ؛ اولین یادداشت سال قبل بود ... خیلی جالب بود !! یعنی ابتدای سال پیش چه متنی نوشته بودم !؟ فقط کافی بود جای 97 را 98 بگذارم و جای 98 را 99 بگذارم و بنویسم بعنوان پیام ابتدای سال 99 !!!
سر راه بازگشت دیدیم که کنار یک مجسمه که سال قبل گذاشته بودند ، یک مجسمه ای اضافه کرده اند ... نبش تقاطع بود و مجبور شدیم برویم بالاتر و دوباره برگردیم و با نیت توقف و عکس گرفتن پارک بکنیم تا من عکس بگیرم ...
مجسمه سال قبل پیرمردی بود که به شکل باربرهای قدیمی بود و بارش وسایل هفت سین و سفره ی نوروز بود !! البته بخاطر اینکه رنگ آمیزی نداشت ... همه فکر می کردند که یکی از نمادهای بازار که باربرها می باشند را بصورت مجسمه گذاشته اند در ورودی بازار ؛ نگو که این پیرمرد نماد عمونوروز می باشند !!!؟؟ و این بار در مقابلش یک دیوار و پنجره ای کار کرده اند و شادی هم منظورشان از پیرزنی که جلو پنجره ایستاده (!) ننه سرما بوده باشد و شاید خانم عمو نوروز که نمی دانم اسمش چی بوده ... از نورا باشد او را هم عمه نوروز صدا می زند !! چند تائی عکس تکی و باهم از آنها گرفتم و خوشم آمد و شاید برای آنها هم این عکس گرفتن خوشآیند بوده چرا که در این ایام نوروز و بی مسافر (!) یکی پیدا شده که از آنها عکس گرفته و آنها را دیده !!
کمی بعد در مسیر بازگشت (!) یهو خیابان ها شلوغ شد ... من فکر کردم که تلویزیون خبر داده که کرونا کلا از کشور خارج شده و مردم بیرون ریخته اند !! چند فقره هم ماشین با پلاک پایتخت در خیابان ها بودند (!) خودشان را نمی دانم ولی ماشین هایشان زیادی لوکس بود (!!!) البته پلاک هایشان نشان می داد که از روستائی های پایتخت نشین بودند !!! اصولا شماره های 11 و 22 و 44 خیلی تهرانی تشریف دارند و پلاک 33 حدود 80% تهرانی می باشد و از این شماره ها بالاتر که می رود غلظت پائین می آید ؛ مثلا 55 می شود حدود 50% و همینطور شماره بالا می رود و کلاس پائین می آید و وقتی می شود پلاک 99 (!) راننده می شود همقد همولایتی اش با یک فرق اساسی که آنهم غلیظ فارسی حرف زدنش می باشد !! و در مسیر ، عکسی از ماشین های بیکار که در خیابان فروغی می چرخند تا بگویند ماهم برای خودمان مثل تهرانی ها جردن داریم !! گرفتم و با چند هشتگ آن را استوری کردم تا قرنطینه ای ها بدانند که بیرون چه خبر است !!
مطمئنا آثار و تلفات شیوع کرونادر کشور ما کمتر از شیوع بدبختی می باشد ولی نمی دانم چرا آنرا جدی گرفته اند و این را نه (!!؟؟) عکس را استوری کردم و یکی آمد و گیر داد به پلاک 42 که توی تصویر بود ... شاید فکر کرده بود که بین آنهمه پلاک خودی فقط این پلاک مهمان (!) خطاکار بوده است ... خواهر دوستم که در این خیابان هستند و البته یک خیابان داخل تر (!) برایم نوشت که ما هی از پنجره بیرون را نگاه می کنیم و چیزی نیست ، اینها کی آمدند توی خیابان !؟ که برایش نوشتم تا ساعت 7 خبری نشد و یهو بیرون ریختند و من فکر کردم که تیم تراکتور برنده شده است و هوادارانش بیرون آمده اند !! یکی دیگر هم نوشت که شما هم بیرون هستید و مثل آنهایید !! البته اگر من فکرم به این حرف رسیده بود حتما استوری نمی گذاشتم (!) برایش نوشتم که ما کار ضروری داریم !!! بعضی ها شکلک خنده گذاشتند و برخی شکلک گریه !!
شما هم اتفاق را دیده اید که در برخی مناسبت ها ؛ از برد تیم مورد علاقه گرفته تا مراسم هایی مانند چهارشنبه سوری و ... برخی ماشین برمی دارند از حاشیه ی پائین شهر می آیند در محله های بالانشین بوق می زنند و ترقه می اندازند و چقدر خوش بحالشان می شود که خودشان را در شادی آنها شریک می کنند!!! ولی تاکنون دیده نشده است که یکی از این بالانشین ها ماشین اش را بردارد و برود توی یک محله ی حاشیه نشین و ترقه بیاندازد و برف پاک کن ماشین اش را در حال کار نگه دارد که مثلا من هم مثل شما خوشحالم !!
سلام
ازشما بعیده برا این کارهای خیلی ضروری و اورژانسی تون ....
سلام

ما وقتی کرونا نبود مثل خیلیا نبودیم ، حالا هم مثل خیلیا نیستیم ... نه اینوریا و نه اونوریا
تافته ی جدا بافته که میگن مائیم !