یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

چه ربطی !؟

 

گاهی اوقات ما به هم دیگر نسخه های تجویز می کنیم که ثوابش مانند دست داشتن در قتل همان فرد است !! البته بعدا مثل پزشکان خطاکار و خطاتشخیص (!) می گوئیم مرگ دست خداست !! ولی اگر بتوانیم یک روز فعالیت مان را با نتایجش ببینیم (!؟) چقدر از آن یک روز زندگی مان راضی و موفق خواهیم بود !؟!؟

   

دیروز موقع برگشتن به خانه با یکی از موزه داران شخصی (!) همسفر اتوبوس بودیم ... البته هر کدام یکی در کنارمان داشتیم و راه ارتباطی مان کریدور وسط اتوبوس بود !! مثل همیشه دل پر درد و چانه ی پر شکایتی داشت !؟ این روزها کسی که راهش به ادارات و موسسات افتاده باشد (!) و یا با طناب این رئیس و روسای دوزاری و درپیتی ( بعد دولبریتی ها نگویند فقط آنها بی کفایت نشان داده می شوند !! )  به چاه ( شروع کاری !) رفته باشند مطمئنا برای چند نسل بعد خودش کلی گِله و شکایت جمع می کند !! حالا اگر وزارت تازه تاسیسی مثل گردشگری و صنایع دستی و ... باشد ، دیگه بدتر !! ایشان مدیر موزه ی صدا بودند که باندازه یک موزه ی خیلی فاخر وسایل دارند ولی در بد زمانی و بد جائی گیر افتاده اند !! البته سال قبل به ایشان پیشنهاد داده بودم که برود تهران و بساطش را آنجا پهن بکند ولی هنوز کمی عِرقِ آذربایجانی دارد و دلش به آن خوش است !!! دیروز دو ساعت طول کشید ( به لطف ترافیک سنگین !! ) که به او بفهمانم که کار حرفه ای با عرقِ ملی نمی خواند !! همین افرادی هم که مثلا شاخص هستند و انتظار دارند میدانی ساخته شود و مجسمه شان گذاشته شود ( ایشالا و به شرط فوت!) غالبا از توبره های مختلف می خورده اند و در آخورهای مختلف می خواندند !!

 

بغل دستی ام یکی بود با یک کیف در دست که از قرار معلوم نگهبان اداره ای بود !! هی با تلفن حرف می زد و آنهم بلند بلند که مثلا ما هم بشنویم !! می خواست سر کار نرود و مرخصی تلفنی می خواست و می گفت که فردا سالگرد پدرش است و ... و آنهم با لحن خاصی !! که یکی مثل من که 25 سال در خدمت دولت بودم می توانستم خوب بفهمم !!

 

گفتم : " چرا خودت را ناراحت می کنی !؟ و بیخود برای یکی مثل خودت ، حودت را حقیر می کنی !! " گفت : " فردا سالگرد پدرم هست و باید سر قبر بروم !! ولی این رئیس من نمی فهمد !! " گفتم : " مثلا سر قبر نروی چه می شود !؟ بچه سوسول و دردانه هم که نیستی !؟ لابد فردا 6 تا خواهر و 7 تا برادرت سر خاک هستند و به مهمان ها می رسند !! تو هم ارادتت به پدرت را توی مسجد نشان بده !!!! ؟؟ "

 

موزه دار که می شنید ، یواش پرسید : " آشنا هستند !؟ " گفتم : " نه ... " با تعجب گفت : " فکر کردم آشناست که با این جواب شما نرنجید !! " گفتم : " حرف حق بود و تلخ یا شیرین باید قبول می کرد !! از لحن اش هم معلوم بود که دارد فیلم بازی می کند !! "

 

کمی بعد دوباره همان فرد آمد وسط حرف ما و گفت : " خدا اموات مهندس ... را رحمت کند که در زمان استانداری اش این زیرگذرها را زد والا حالا تبریز از دست اینهمه ماشین خفه می شد  !!! " گفتم : " کجا دیده ای استاندار زیرگذر بزند !؟ اینها تبلیغات هستند برای پررنگ کردن یکی !! تو وقت کردی برای پدرت فاتحه بخوانو مطمئن باش ایشان هم یک خرمهره بیشتر نبودند !! " گفت : " پس چرا قبل از او کسی این کارها را نکرد !؟ " گفتم : " شاید قبلی ها اعتقاد به حلال و حرام داشتند و کار صد تومانی را به هزار تومان نمی خواستند انجام بدهند !! " گفت : " ولی جانباز بود هااااا !! " گفتم : " وقتی جانباز بود ، توی جیبش صد تا صد تومنی پیدا نمی شد !! ولی بیست سال بعد از میلیارد کمتر حرف نمی زد !! کاش او هم شهید می شد و پرونده اش خوب بسته می شد و به اینجا ها نمی کشید !!! "

 

بعد رفتیم و کمی هم با آقای موزه دار پشت سر کارمندان ارشد اداره ارث و میراث حرف زدیم ... ترافیک که سنگین می شود درددل ها تازه تر شده زخم ها سر باز می کند !!

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد