یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

پارک گردی در اولین هفته دی ماه !!

 

امروز پنجشنبه ، هوا سرد و آفتابی بود !! دیشب هم اندکی باران بارایده بود که برای تلطیف هوا خوب بود و کمی بیشتر برای سرد کردن هوا ... ولی آنقدر زور نداشت که ماشین ما را کمی تمیزتر بکند !! هنوز دوده های روزهای آلوده روی بدنه ماشین موجود هستند !!

  

 

حوالی ساعت 13 یکی از شاگردهای بانو به خانه می آمد و چون نوراخانیم شدیدا شیفته ی ایشان هستند (!) عملا نمی گذارد کار کلاس پیش برود و دائما می رود و او را با رفتارهای مختلف و دلبرانه مشغول می کند !! خلاصه اینکه تصمیم گرفتم برای چند دقیقه هم که شده او را با خود به بیرون ببرم ... و چه جایی بهتر از پارک !!

 

شال و کلاه کرده و راه افتادیم ، وقتی ما از کوچه بیرون می رفتیم ... شاگرد بانو بهمراه پدرش داشتند وارد کوچه می شدند و مطمئنا دانستند که این فداکاری به چه دلیلی می تواند باشد !! زیاد سرد نبود ولی راهی که به پارک منتهی می شد از وسط آپارتمان ها و برج های بلند بود که جلوی آفتاب را گرفته و هوا را چند درجه سردتر می کرد !!

 

پارک خلوت خلوت بود ... این قسمت از پارک برای استفاده ی تابستانی کودکان می باشد و با برودت هوا کودکان نمی توانند بیایند ... کمی دورتر زوج های جوانی بودند که آمده بودند برای قدم زنی و نامزدبازی ... کمی آنسوی تر یکی دو پیرمرد مثلا داشتند قدم می زدند ... و کم یدورتر صدای کسانی می آمد که داشتند والیبال بازی می کردند !!

 

رفتیم و زیر نور آفتاب که تازه از کسوف فارغ شده بود و هنوز دوران نقاهتش را می گذراند ، قدم زدیم ... روی چمن ها کمی خیس آب باران دیشب بود !! روی وسایل بازی هم آب جمع شده بود ... تاب خالی از مشتری بود و نورا را گذاشتم تا کمی تاب بازی بکند و من فیلم بگیرم !! وقتی حفاظ را جلو می کشیدم دیدم که حفاظ شکسته است ... مطمئنا یکی که سایزش بزرگتر از کودک بود ، می خواست کودک درونش را تاب بدهد !! فقط چند ثانیه روی تاب بودیم و فیلمی برداشتم و رفتیم برای ادامه قدم زنی ...


روی یکی از نیمکت ها خانمی نشسته بود با حالت تکیه دادن اربابانه (!) و مرد جوانی به لحن ملتمسانه ای در حال توضیح بود و رعیت های فلک زده قدیمی را بیاد می آورد !! داشتیم از مقابلشان رد می شدیم ؛ نه بانو خودش را جمع کرد و نه آقا از التماس دست برداشت !! کارشان کمی سخت بود و مطمئنا این خمیر هفته ها آب لازم داشت !!

 

رفتیم و والیبالیست ها را نگاه کردیم ... دلیل فریادهایشان را فهمیدیم (!) در هر تیمی یکی دو فقره دختر جوان حضور داشت و مردان جوان در حد تیم ملی ظاهر شده بودند و سر هم داد می زدند ؛ حتی وقتی خانم های جوان توپ را خراب می کردند !! با هر ضربه ای که هب توپ می زدند ، نورا هم صدا درمی کرد و تشویق شان می کرد و توجه همه را جلب کرده بود ... این سو تعدادی داشتند بسکتبال بازی می کردند ...

 

کمی بر شدت باد افزوده شده بود و دست زدم و دیدم نوک دماغ نورا دارد به صفر نزدیک می شود (!) راهی خانه شدیم ...

 

نظرات 1 + ارسال نظر
نگین دوشنبه 9 دی 1398 ساعت 21:56

سلام

ای جانم چه ذوقی میکنه دٌلما خانیم!
الهی که همیشه لبش به خنده باز باشه ...

با همسرم فیلم رو دیدیم و برای همشهری کوچولوم، میوه زندگیتون، آرزوی سلامتی و خوشبختی کردیم

سلام
ممنون ... اصولا اهل ددر رفتن و پیاده گردیه !!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد