یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

و باز سفر ...

 

یکی دو سفر تقریبا بامسافت بالا در ابتدای هفته ی قبل داشتیم و دیروز که جمعه بوده باشد حوالی ساعت 9 صبح بود که هوس کردیم برویم ددر ... ابتدا قرار بود برویم ورزقان برای ددر پائیزی و بعد شد مهاباد که موافقت نشد و رای نیاورد و بعد گزینه ی ماکو روی میز بود که یهو راهمان را کج کردیم و رفتیم به گذرگاه مرزی سِرو در ارومیه ...

  

 

مسیر سرو را سالهای خیلی پیش رفته بودم ، حوالی سالهای 74-76 ، در زمستان برای پیست خوشاکوی ارومیه تور می بردیم ... آخرین باری که رفته بودم چهارشنبه سوری بود و بعلت بارش بیش از حد برف نتوانستیم خودمان را به پیست برسانیم و از نیمه ی راه برگشته بودیم !!! یک راه باریک که هر از گاهی یک تابلو راهنمائی در اینسو و آنسویش دیده می شد ... یادم هست که بدلیل بارش زیاد جاده معلوم نبود و من پیاده شده بودم و جلوی اتوبوس می دویدم ( با تنظیم فاصله ام از حاشیه ی جاده و اتوبوس پشت سرمن می آمد !!!!!! این خاطره را در مسیر به بانو تعریف می کردم و می گفتم : " ریزعلی شانس آورده بود که اسمش به کتاب ها راه پیدا کرده بود ( دهقان فداکار!) کاری که من کرده بودم پیش اون خیلی درشتعلی تر بود !!!! "

 

حالا دیگر از آن راه باریک خبری نیست و تقریبا تمام مسیر آزادراه(!) شده است آنهم چه راه باکیفیتی !! پیچ هایش را می توان با اطمینان خاطر و با سرعت 100 تا رد کرد !! مسیر ما از راه دریاچه بود و برای همین خیلی زود به سرو رسیدیم !!


پل و جاده دریایی شهید کلانتری ( داداش آقای سالهای سال وزیر و حالا رئیس !! ) ...دو جاده قاتل حیات دریاچه بود ؛ راهی که سال 52 از جاده آذرشهر به روستای سرای در جزیره زده شد و جزیره را به شبه جزیره تبدیل کرد و راهی که حوالی سالهای 80 - 88 زده شد و جزیره را به ارومیه وصل کرد !!


قبلاها که راه دریاچه نبود (!) برای رسیدن به ارومیه و پیست اسکی از طریق مسیر تبریز - شبستر - سلماس - ارومیه می آمدیم و حداقل 4/5 ساعتی در راه بودیم ، حالا همین مسیر حدود 2/5 ساعت شده است !! ؟؟ سایر تغییرات هم که معلوم می باشد !! ساخت و سازها ، شکل زندگی مردم ، تردد و ترافیک و ... و بیشتر از همه حضور ارومیه ها در تبریز !!!

 

 

گذرگاه مرزی سرو و کانتینرهای توی صف انتظار برای رد شدن (!) زمانی این صف تا خود شهر سرو هم کشیده می شد !!!

 

یکی دو ساعتی مشغول پرسه بودیم و مغازه ها را دید می زدیم ، نورا خانیم هم که عشق قدم زدن در بازار و پاساژ و سر و صدا کردن و جلب توجه دیگران بود !! و کیف می کرد ...


از همان زمان قدیم که مردم برای خرید لباس به سرو می رفتند (!) اجناس اعلا و قیمت ها بالا بود (!) و همیشه یک بازار درجه یک بود ... وسوسه ی جنس خوب و خرید تنها یک عامل بازدارنده می تواند داشته باشد و آن بضاعت خرید است ... یعنی آدم جیب اش پر پو ل باشد یهو می بیند که برای شونصد سالش خرید کرده است و هنوز سیر نشده است !!!

 

برای ناهار به تنها رستوران موجود رفتیم ؛ رستوران گل (!) و انصافا ناهار خوبی خوردیم ... کارت چلوکبابی در نوع خود جالب بود و نوشته بود : به مدیریت چهار باجناق !!! آنجا را هم با شوخی و دلخوشی گذراندیم که خودش حکایتی بود ...


و اینهم به رسم تشکر از غذای خوب ... تبلیغ در انیستاگرام !!


بعد دوباره به بازارچه برگشتیم و کلی دور زدیم و حرص خوردیم (!؟) من عادت دارم که وقتی وارد یک فروشگاه بزرگ می شوم اجازه می دهم تا یک جنس خوب خودش مرا صدا بزند و بعد می روم به اجناس سرک می کشم !! این هم یک نوع سرگرمی و یا خبرگی رد خرید است !!؟؟ وارد یک مغازه شدم و ایستادم و دیدم از دور کفشی صدایم می کند ، رفتم و برداشتم و دیدم واقعا که دارد صدایم می کند فقط کمی گران بود و دلم نیامد بخرم (!؟) در یک مغازه دیگر هم داشتم رد می شدم که کت شلواری صدایم کرد و رفتم دیدمش ، چیز فوق العاده ای بود ولی با زنخریدم (!؟)

 

یادش بخیر در ایام جوانی (!) با داداشم که در تهران زندگی می کند می رفتیم و ساعت فروشی ها را نگاه می کردیم و تخصص اش در انتخاب ساعت خوب بود و از ویترین یکی را نشان می داد و وقتی قیمت اش را می پرسیدیم می دیدم بهترین و گران ترین ساعت آن مغازه بود (!!) و کلی می خندیدیم ...

 

حوالی ساعت 6 بود که عزم بازگشت کردیم ، مسیر بازگشت بمراتب شلوغتر بود ولی راه خوب و ترافیک روان کاری با اعصاب آدم ندارد !؟!؟

 

و رنگ پائیز که همه جا پاشیده شده بود !!

 

نظرات 2 + ارسال نظر
اسیه شنبه 4 آبان 1398 ساعت 19:23 http://neqzan.blogsky.com

نونش چقدر خوشمزه بنظر میرسه

معلوم است که دست به نانتان خیلی خوب است !! ... فوق العاده بود ... یعنی همین نان و ماست محلی خودش یک وعده ی غذائی اعلا بود !!

سروش شنبه 4 آبان 1398 ساعت 20:06

درشتعلی هم آذری بوده پس!

چون دوام زندگی انسان ها ارتباط تنگاتنگی با کشف آتش دارد (!) می توان گفت که انسان های عصر بعد از کشف آتش همه آذری هستند (!!) بعضی در آذربایجان زندگی می کنند و بقیه در غربت !!؟؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد