یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

مهرانه (3)

 

این مورد شاید کمی متفاوت تر از دو مورد قبلی باشد ولی خب (!) اتفاقی ست که یک شق اش را به تربیت و تعلیم ربط داده اند و نمی شد آن را از مهر جدا کرد ... و باز یک استوری از دوستی فرهیخته تر و کمی پخته تر !!

  

 

در انیستا این مطلب را دیدم که استوری شده بود با برداشتی مهر آمیز :

 

 

مطمئنا در جامعه از این اتفاقات زیاد می باشد (!) ولی همچنانچه در دریا ، کف بیشتر به چشم می آید تا زلالی قعر (!؟) در جامعه نیز غالبا سروصدای ناهنجاری ها بیشتر است و بیشتر به چشم می آید ، هرچند اندک باشند (!) مثلا ما هر روز هزاران خانواده را می بینیم که توی کوچه و خیابان تردد می کنند ، با کودکانی در بغل و یا بچه هایی که دست در دست والدین حرکت می کنند ، اگر هزار مورد این چنینی ببینیم ککِمان هم نمی گزد که دست به نقد بشویم !! ولی اگر یک روز توی خیابان ببینیم که زوجی در حال دعوا هستند و یا رفتار ناهنجاری را نشان می دهند (!) زود دست به قضاوت های آن چنانی می زنیم که جامعه چنین است و چنان است و خانواده ها در حال فروپاشی هستند و ... !؟!؟

 

*

دیروز رفته بود دنبال سفارشی که طبق برنامه بندی اعلام شده از طرف چاپخانه ی تهران (!) باید حداقل 7 روز قبل آماده می شد !!!؟ در سفارش قبلی هم به این مورد برخوردیم و با چند روز تاخیر سفارش حاضر شد !! و جالب اینکه به جای عذرخواهی مواردی مانند اشکال سیستم و ثبت و صدور و ... را بهانه آورده بودند و انگار آنها مواردی هستند که به پای مشتری باید نوشته شود !!؟ و این بار نشان دادند که بهانه های فوق صرفا برای شستن صورت مسئله تاخیر می باشد و اینکه چرا برخی ها ترجیح می دهند تا برخی کارهای چاپی خود را ببرند و در ترکیه انجام بدهند (!!؟ ) بدبختی اینجاست که شرکتی که کارهای چاپی اش را سفارش داده ام یک شعبه در ترکیه دارد و شریک ایرانی (!) مثلا رگ غیرتش جنبیده که چرا در کشور خودش این کارها را انجام ندهد !!!

 

توی مجتمع که بودم سری به فوتورافچی زدم ... یکی از مغازه داران قدیمی آنجا که اتفاقا فامیل دور و آشنای نزدیک ما می باشد (!) آمده بودتعریف می کرد در مورد سر و صدائی که بلند شده بود !! از قرار معلوم دو فقره مرغ عاشق در راه پله ی منتهی به زیرزمین نشسته بودند ؛ آنهم وسط راه پله و دوستمان که داشت وسایل می برد برای شستن در سرویس بهداشتی از آنها می خواهد که حداقل یه وری بنشینند و راه را بند نیاورند و طبق معمول حرف به گنجشک نر برخورده بود و صدایشان بلند شده بود و نگهبان آمده بود ؛ از قرار معلوم نگهبان نشسته بود و  از دوربین مدار بسته ی مجتمع معاشقه ی آن دو را تماشا می کرد !!! خلاصه اینکه کمی بعد پسر آمده بود مغازه دوستم که مثلا به نگهبان گفتی چی شد و ... !؟!؟ و دختر هم برای رفع غائله و کشیده نشدن پای پلیس به جریان و کش نیامدن موضوع یک نیم کشیده ای زیر گوش عشق اش زده بود و ...


در حالیکه این مورد را داشت به فوتورافچی تعریف می کرد (!) من هم سر هر سطر یک تیکه ای می انداختم و می خندیدیم !! و سر آخر گفت : " می بینی چه کارهایی می آید و سر راه آدم سبز می شود !؟ این فوتورافچی هم که انگار سر و صدا را نشنیده بود ، نیامد ببیند چه خبر است !؟ " فوتورافچی خندید و گفت : " شنیدم ولی خودم نیامدم ، اگر می آمدم طرف آنها را می گرفتم !! " گفتم : " چرا نمی گذاری مردم دو دقیقه خوش باشند !؟ من بودم از همان بالا برمی گشتم و از راه پله ی دیگری می رفتم دنبال کارهایم ... !! در ضمن اگر کشور کفر بود (!) دختر به جای زدن سیلی توی گوش عشق اش (!) صورت تو را می بوسید و عذرخواهی می کرد و می رفتند دنبال یک راه پله ی دیگر !! " و یک عالمه خندیدیم !!!

 

جائی که رفته بودم پیگیر سفارشم بشوم ، یکی نشسته بود و داشت می گفت : " این مغازه ای جدید هست که فلان جا مغازه دارد ، سر یک قضیه یک سر و صدائی راه انداخته بود که ... و دوستم گفت :" آن مغازه ای که حرفش را می زنی ، تقریبا قدیمی ترین فرد اینجا و 14 سالی هست که اینجاست !! و می خواست به من توضیح بدهد که گفتم : " من پیش فوتورافچی هم شنیدم و هم کلی بابت آن موضوع خوشان خوشان شده ام !!

 

**

سر راهم داشتم می آمدم که نگاهم به دو خانم و پسر خردسالی افتاد که از روبرو می آمدند ... مغازه داری که کار فروش انواع سم و محصولات شیمیایی دارد (!) ترازویش را بیرون گذاشته بود و زن جوان چادری ندید و پایش به ترازو خورد و رد شد ... پسرک خردسال بدون اینکه کسی به او چیزی گفته باشد دو قدم به عقب برگشت و سرش را بطرف داخل مغازه گرفت و از بابت اینکه پایشان به ترازو خورده بود از مرد عذرخواهی کرد !! راهشان را گرفتند و رفتند و من جلوی مغازه رسیده بودم که دیدم چشمان مرد هنوز پر از یک حس قشنگ است و دارد راه رفتن آن مرد کوچک را تماشا می کند !!!!


اخلاق درست را باید به همدیگر یاد داد ...

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد