یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

کشکول و روایتی از آن ...

 

چندی پیش در وبلاگ دوستی از کشکول شیخ بهائی سخنی آمده بود و از سر اتفاق در کتابخانه ی برادر بزرگ چشمم به کتاب کشکول شیخ بهائی افتاد ، برداشتم و تورقی کردم ... راستش را بخواهید قصدم تماشای صفحه ی اولش بود که ببینم امضای من در آن هست یا نه !؟!؟ ما عموما کتابهائی که می خریدیم را امضا می زدیم و گهگاه این کتاب ها در کتابخانه های مان می چرخد و گاه زمانی دور مهمان می ماند !!! آن قدر که فکر می کنیم مال خودمان است و از قضای روزگار برمیداریم و می بینیم که مثلا متعلق به فلان برادر است !!!!

   


خلاصه اینکه ناآشنا به کشکول نبودم و برای همین مثل اینکه فالی گرفته باشم (!) صفحه ای باز کردم تا ببینم چه حکایت و روایتی می آید !!؟ بی مناسبت به اوضاع و احوال همین روزگارمان نبود !؟!؟

 


===

 

داشتم از کوچه ای تنگ و باریک می گذشتم ... کوچه ای که یک دیوارش متعلق به محوطه ای بسیار بزرگ و رها شده و بی صاحاب می باشد ، البته صاحب و ورثه ی قانونی که حتما دارد (!) صاحبی که دست به سر و رویش بکشد و استفاده بکند، و همسایه ها را از این همسایگی آوار برهاند (!) ،  ندارد !!

 

گربه ی کوچکی روی مصالح آوار شده نشسته بود و برای رهگذران ، تمرین سلام و علیک می کرد !! خواستم همانطور بنشیند تا خودش و ویرانه اش را رسانه ای بکنم !؟ و نشست و انگار با دوربین بیگانه نبود !؟!؟

 

 

نظرات 1 + ارسال نظر
نگین شنبه 12 مرداد 1398 ساعت 13:22

سلام

سالها قبل از یکی از دامادهای "زینال آدامی"!!! ، که استاد تاریخ و بشدت اهل مطالعه هستن و دستی هم در کار طنز دارن، کتاب لطائف الطوائف رو امانت گرفتم .. بعد از دو ماه کتاب رو بردم پس بدم .. ایشون خندیدن گفتن یه چیزی بگم ناراحت نمیشین نگین بانو؟!
گفتم حالا شما بفرمایید، تا تصمیم بگیرم ناراحت بشم یا خیر !!
ایشون با همون شوخ طبعی همیشگی فرمودن: کسی که کتاب امانت میده،، احمقه! و کسی که کتاب امانتی رو پس میاره احمق تر!!
منم خندیدم گفتم بلانسبت شما، ولی ترجیح میدم احمق تر(!) باشم تا خائن در امانت!!

بله آدمیان فراوانند اما اندک...
این روزها اینقدر رفتارهای عجیب و غریب از دیگران میبینم و میشنوم که وقتی تو خیابون به قیافه ای دقت میکنم میگم یعنی این آدم در شرایط خاص، چه مدل رفتارهایی ممکنه از خودش بروز بده؟
و قطعاً بقیه هم در مورد من همین فکرو میکنن!!

عکس پیشی ملوس هم مثل همیشه حال خوب کن بود!

سلام
البته فامیل بود حکم را سبکتر انتخاب کرده ، مرحوم پدرم می گفت : کیتاب وئرنین بیر الین گره ک قطع ائلیسن ، قئیترنین ایکی الین !! و واقعا اعتقاد داشت و به کسی کتاب نمی داد و دوستانش می آمدند و در اتاق مخصوص کتابها هر قدر دوست داشتند می ماندند و می خواندند و می رفتند...

آدم شدن راحته ، آدم ماندن سخته ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد