یک مطلبی بود که یادم رفت در جریانات مربوط بازار بنویسم و بعد هم دیدم که نمی شود آن را برد و بین مطالب پست قبلی با جراحی وارد کرد ، برای همین برای اینکه یادم نرود ، همینجا درج می کنم تا بیادگار بماند که در روزگار ما ، ما چگونه آدمهایی بودیم !!
چند روز پیش در یک جائی یک قیافه ی آشنا دیدم !! یکی از همکلاسی های زمان دبیرستان و اتفاقا از لکنتی که در حرف زدن داشت او را بیاد آوردم والا من و از بین اینهمه ارتباط و خاطره (!) کسی را بیادآوردن (!) مثل یافتن سوزن در کاهدان است !!! آن روزها ما یک همکلاسی داشتیم که فقط درس خواندن بلد بود !! شاید لکنتی که در حرف زدن داشت از عدم اعتماد به نفسی که در او ریشه دوانده بودناشی می شد !! در هیچ فعالیتی وارد نمی شد و فقط درس می خواند ، بخاطر تشابه اسمی او با یک درسی که نمی دانم برای کدام سال تحصیلی بود (!) او را مگاپور صدا می زدیم ، این مگاپور هم اگر یادم نرفته باشد نام نوعی بوقلمون بود در استرالیا (!؟!؟)
خلاصه اینکه این فرد تا جائی که یادم هست (!) سربازی هم نرفت و مستقیما رفت دانشگاه و بعدها با فوق لیسانس استخدام تراکتورسازی شد و حالا بعد از 25 سال بازنشسته شده است !! سواد خوبی داشت و قدرت رفتاری خوبی نداشت و برای همین رئیس برق بود و یک مدیر که بمراتب از او کمتر می دانست ، به کمک همین دانش فنی که داشت ، تا آخر مدیر او بود !! حالا اینها را از کجا می دانم در یک جایی یکی از دوستان برای همزیستی انگلی (!) او و مدیرش را مثال زده بود !!!
وقتی همدیگر را دیدیم ، خوش و بشی کردیم و پرسید که بازنشسته شده ام یا نه !؟ و بعد بدون اینکه من بپرسم گفت که با 25سال سابقه و حقوق 35 روزه بازنشسته شده است و حتی مبلغ حقوق بازنشستگی اش را هم گفت !! به جرات می توان گفت که این روزها یک کارگر با دو - سه سال سابقه کار ، یک چهارم حقوق بازنشستگی او را دریافت می کند و البته با احتساب اضافه کار (!!!!)
امروز در مغازه نشسته بودم و پشت به در بودم که صدائی بنظرم آشنا آمد (!) " شما فازمتر نیاز ندارید !؟ " یک دوره گرد دستفروش بود !! صدا خیلی آشنا بود و سرم را برگرداندم و دیدم همان آقای مهندس خودمان است که یک سال بیشتر نیست که بازنشسته شده است و بعد از 25 سال حضور در پست ریاست (!) حالا دارد توی نایلون فازمتر می فروشد !!! با سر خوش و بشی کردیم و باز بدون اینکه من بپرسم گفت : " از بیکار نشستن بهتر است !! "
این روزها خیلی ها اصل و فرع زندگی را گم کرده اند !! و بیخود در بیرون از خودشان دنبال مقصر می گردند !!
بوقلمونی به نام مگاپود.
در روستای مادری من، حسن و حسین دو برادر بودند که لقب بوقلمون داشتند؛ حسن بوقلمون، حسین بوقلمون. ایشان به واسطه ی عموزادگیی که جدشان با جد پدربزرگ من داشت، همه ذکور خانواده ی مادرم را "پسرعمو" خطاب میکردند. هم از این رو اهل خانواده ی ما هم آنها را پسرعمو صدا میزدند. پسرخاله نازنینم هم که در هجو و طنز ید طولایی دارد، ایشان را غیابی و گاه حضوری خطاب قرار میداد: پسرعمو مگاپود.
سلام

ممنون از یادآوری ، پس جناب بوقلمون مگاپود بود !!
شاید خودتان بدانید و اگر نمی دانستید بدانید که در روستا دنبال حیوانات نمی روند و آنها خودشان راه خانه را پیدا کرده و برمی گردند ؛ غیر از بوقلمون که حتما باید دنبالش بروند (!) چون دری که خارج شده را نمی تواند موقع بازگشت پیدا بکند !! و اصولا به کسی که زیاد گیج بزند این لقب اعطا می شود!!!
در کودکی و نوجوانی که به روستا میرفتم و هنوز زندگیهای شیوه ی قدیم رونق داشت، هر گاوی از خانه ی صاحبش بیرون آمده و به گاوهای همسایه و در نهایت به گوَره (گله ی گاو) میپیوست. گوره غروب از چرای کوه و صحرا باز میگشت و هر گاوی راه محله و خانه ی خود میگرفت. خرها و قاطرها را هم به یاد دارم که مسیرها را حفظ بودند. گوسفند هم به گمانم در همین مایهها است. یک بار خری که چند بچه از جمله من بر او سوار بودیم، خودش تا نزدیکی مقصد رفت اما هر چه کردیم و زدیم و داد کشیدیم، ما را دم خانه نبرد و ۱۰۰ متر آنطرفتر، با شتاب به سمت طویلهاش رفت که درش کوتاه بود و همه ی ما افتادیم!!
نمیدانستم بوقلمون این گونه است. شنیده بودم که وقت تخمگذاری میرود و گم میشود و بعدها که جوجههایش کمی بزرگ شدند، برمیگردد.
سیاستمدار ها را بدلیل نمک نشناسی به بوقلمون تشبیه می کنند !!

سلام سلام
یعنی این جناب مگاپود با اینکه حقوق بازنشستگی خوبی دریافت می کند صرفا بخاطر بیکار ننشستن دستفروشی می کند؟! یا چی؟
سلام
از قرار معلوم بله !!