این روزها که می گذرد،
اصلا هم شاد نیستم که می گذرد...
زندگی امروزی ما بدجور تولید حرص می کند ... مثلا همین دیشب بازار بزرگ و سرپوشیده ی شهر دوباره آتش گرفت !! آنهم از کجا !؟ از سرای خرت و پرت فروشان ، سرایی که جز دردسر چیزی ندارد ، خودش هم آتش نگیرد آتش به سلامت مردم می زند ... انبارهای پر از آت و آشغال برای تولید و پخش انواعی از اودکلن ها و لوازم آرایشی ارزان قیمت !! از قرار معلوم سرای دودری ( ایکی قاپلی ) و بازارهای همجوارش شدیدا آسیب دیده است ... با این شورا و این شهردار و این اداره بی صاحب میراث ، اصلا هم بعید نبود !!
===
دیشب حوالی ساعت 3:30 یک زلزله ، مانند صاعقه ، آمد و رفت !! هم صدا داشت و هم لرزه و هم ابهت ...
دمدمای بیدارشدن برای سحری بود و مطلبی که گذاشتم را برخی از دوستان دیدند و کامنت در کردند ... یکی از آن سر شهر نوشت که متوجه نشده است ، برایش نوشتم کلانشهر یعنی همین ، از اینجا تا آن سر شهر برای شما گرد و خاکش هم نمی ماند!!
===
دیشب دومین شب از کوهروی های بعد از افطارمان بود ، نورا خانم یک شب مهمان همراهان مادر بود و دیشب هم مهمان مادربانو و ما رفتیم و برگشتیم!
شعله های آتش بازار را هم خودم از بالا دیدم و به خبرگزاری خانواده ، بالدیزخانیم ، گزارش کردم ... شعله بالا می رفت و دود سیاهی تا آسمان بلند شده بود. و دو سه ساعت بعد مسئولین دلسوز پای صحنه بودند تا بیاندیشند ، چیزی که نیاندیشیده بودند!!
سلام
خبر بازار رو که شنیدم، اول یادِ شما افتادم. امیدوارم از شر بلای بی فکری این آدم ها در امان باشید و حادثه ی تلخ تری رخ نده..
ماه تون هم مبارک
سلام

بی فکری و بدفکری ریشه در مدیریت و عدم اعتماد ملت ریشه دوانده و سالها با آن کار داریم ...
ممنون
سلام،
از چه کسانی انتظار اندیشیدن دارید!!
سلام

انتظار داشتن باعث می شود تا مغزهای اطراف الک غربال بشوند و متاسفانه امروزه ما حتی یک روشنفکر تراز دوم هم نداریم که بتواند اندیشه های خوب را از بد تشخیص بدهد !! تلویزیون پر از کارشناسان درپیتی شده است و دهان به مزد !! بیرون هم اگر کسی دهانش برسد گاز می گیرد و اگر گاز نمی گیرد بخاطر این است که دهانش نمی رسد !!