یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

و گاهی اتفاق !!

 

بعد از ظهر سری به فوتورافچی زدم و ساعتی پیش او بودم تا اینکه یکی از اقوام مادری از سراب زنگ زد و گفت : " می خواهم از یک دکتر وقت بگیرم ولی به تلفن جواب نمی دهند !! " و من شماره را گرفتم و چند بار امتحان کردم و آخر سر راه افتادم تا بروم ببینم چه خبر است !؟

 

 

 

از سالهای دور خیابان هفده شهریور جدید بدلیل قرار گرفتن مطب دکترها ، همیشه مملو از بیمارانی بود که غالبااز شهرستان ها می آمدند و عبور کردن از این خیابان بنوعی ملال آور بود !! یعنی ارگ یکی با روحیه 100 وارد خیابان می شد از آن سر خیابان به زحمت می توانست روحیه اش را حوالی 50 نگهدارد (!) آنهم آدم های پوست کلفت (!) دل نازک ها که همان 100 متر اول پیاده می شدند !!! و از طرفی هم آدم را هل می داد که قدر سلامتی ات را بدان ، برای هر گرفتاری که داشته باشی ؛ اینهمه دکتر قسم خورده برای سرکیسه کردن وجود دارد !!!

 

و سالهای کمی جدیدتر ادامه خیابان پاستور بازگشائی شد و آنهم در موازات جنوبی هفده شهریور قرار دارد و دقیقا به همان صورت درآمده است و  پیاده روها همیشه پر از بیمارانی که مخصوصا از کردستان می آیند و تا نوبت پزشک بشود کنار جوب و زیر درختان نشسته اند تا نوبت شان برسد !! با این تفاوت که هفده شهریور حداقل دو برابر پاستور جدید پهنا دارد و جا برای نفس کشیدن !!

 

مطبی که باید می رفتم زیرزمین بانک بود و مطب دکتر ؛ تابلو نزده (!) مملو از بیمار !!! یعنی یکنفر عادی وقتی از جلوی آن رد بشود فکر می کند که پارکینگ یا انباری بانک است ولی وقتی وارد می شود می بیند یک فقره زیرزمین تازه تبدیل شده به مسکونی است !! کاری که از کنار آن هم شهرداری سود می برد و هم صاحب مِلک و ایضا برخی لاشخورهای شهرداری !!! تا قانون ماده 100 اصلاح بشود این مملکت 100 سال دیگر عقب می افتد !؟!؟

 

وارد شدم و دیدم همه ی کسانی که در صف هستند شاکی از عدم جوابدهی به تلفن هستند !! یک خانم منشی 110 سانتی هم نشسته بود که همه را با رادار بینی اش تحویل می گرفت و سرش شلوغ بود و همزمان برای دو دکتر نوبت می داد و هر از گاهی هم به تلفن جواب می داد !!! یعنی ازاکثر قریب باتفاق (!) این دکترها(!) ناخن خشک تر (!) خودشان هستند ...


خلاصه اینکه نوبت من رسید و خواستم بگویم یک نوبت می خواستم که تلفن زنگ خورد و با یک ببخشید به بعد از مکالمه موکول شدم !!  همچنانچه حرف می زد و اتفاقا خیلی سربالا حرف می زد (!) روی برگ نوبت اسم و تلفن کسی را نوشت که آمده بودم برایش وقت بگیرم !! و بعد از قطع مکالمه گفت : " بفرمائید ! " گفتم : " من دقیقا آمده بودم برای همان فرد نوبت بگیرم ، اگر یک ساعت قبل به تلفن جواب داده بودید اینهمه راه نمی آمدم !! خیلی ممنون ... "

 

وقتی پله ها را بالا یم آمدم همان فامیل دور زنگ زد و گفت : " خواستم خبر بدهم که زحمت نکشی ، حالا تماس گرفتم و جواب دادند !! " گفتم : " وقتی اسم ات را می نوشتند من بالای سر خانم منشی بودم !! "

 

نظرات 1 + ارسال نظر
خلیل یکشنبه 8 اردیبهشت 1398 ساعت 18:21 http://tarikhroze4.blogsky.com

سلام،

گاهی پیش میاد!

سلام

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد