ددر در خاطرات !!

رفته بودم بازار و فرصتی شد تا سری بزنم به دوستم که در کار تابلو فرش هستند !! زیاد نماندم ولی همان اندک هم خیلی خوش گذشت ... یک تابلوی بزرگ به دیوار آویخته بودند و من نیم ساعتی مشغول تماشایش بودم (!!)

 

منظره کوچه باغ روستائی خیلی آشنائی بود و برای همین چند بار آن سربالائی خاکی را در کنار آن دیوارها ، بالا و پائین رفتم !! اگر لحظه ها را خوب زندگی کرده باشیم می توانیم خاطراتی که وضوح بالا دارند را ثبت بکنیم و آن وقت شاید یک عکس باندازه همان لحظه ها برایمان شیرین باشند.

به دوستم گفتم : " اگر سایزش کمی هم بزرگتر بود و کمی پائینتر زده بودید ، می شد مثل کارتون ها از همین کوچه باغ وارد آن فضا شد !! "

و کمی بعد پدر دوستم آمد و نشستند پای حساب و کتاب و من دزدکی چند تا عکس پدر و پسری از آنها گرفتم تا در آرشیوم داشته باشم ...

لحظه ها را باید زیست !!