یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

پای رادیو ...

 

صبح رفته بودم نان تازه بگیرم ... هوا خیلی سرد بود !! یعنی یک خبرنگاری سر راهم سبز می شد و می پرسید: "  به نظرتان دمای هوا حالا چقدر است !؟ " می گفتم :"  درجه زیر صفر !! " با اینکه کلاه داشتم سوز سرما مثل زنبور وحشی سمج ( این را باید تجربه بکنید و نمی شود فرض کرد و فهمید !! ) خودش را به زور زیر کلاهم می چپاند !!


   

توی نانوایی کمی شلوغ بود !! نه زیاد ولی زمستان که می شود آدمها کمی عریض تر می شوند ؛ بخاطر پوشیدن لباس زیاد و کمی تحرکشان پائین می آید و از این حرفها ... بعد از کمی یکی در را کمی محکم باز کرد و به شانه ی من و ایضا بازوی یک خانم جوان خورد و داخل شد !! خانم جوان یک نگاهی کرد که دیوار را سوراخ می کرد !! و من چیزی نگفتم (!) چون چیزی که دیدم بیشتر برایم دلرحمی آورد تا عصبانیت !! پیرمرد از شدت سرما داشت می لرزید و نمی دانم چرا این وقت سحر هوس نان تازه کرده بود ... بنظر می آمد که خوب پوشیده بود ولی تا چند دقیقه لرزش داشت و ویبره را به من منتقل می کرد ...

 

یادم آمد نوجوان تر که بودیم و می رفتیم برای خرید نان ، مخصوصا در زمستان ها ، یکی دو تا اضافه می خریدیم و توی کوچه برخی خانه ها را می زدیم و نان تازه می دادیم !! خانه هایی که می دانستیم پیرمرد و پیرزن هایی تنها زندگی می کردند و البته هم ما آنها را می شناختیم و هم آنها ما را !! این را هم از دیگران یاد گرفته بودیم از همسایه هایی که گاه خانه ی ما را می زدند و با دادن دو عدد نان سنگک در روز جمعه ما را از فوبیای نان خریدن در روز جمعه آزاد می کردند !! ولی حالا در زندگی درن دشتی که بر شهر حاکم شده است کسی در خانه ی کسی را نمی زند و شاید نمی تواند بزند ؛ مثلا هر بار که نان می خرم می گویم دو تا هم بخرم و به طبقه اول یا دوم بدهم ولی منصرف می شوم (!) این روزها کارهای با دلیل را کسی هضم نمی کند چه برسد به دوستی ها و مهربانی های بی دلیل !!

 

موقع خوردن صبحانه رادیو را باز کردم تا ببینم سر صبحی چه می گوید !! دیگر رادیو آوا گوش نمی دهم ، خیلی تکراری و بی مزه شده است !!سیاستی که پشت اش خوابیده است کم کم لو رفته است و برای همین ارزش در گوش ندادن است !! رفته بودم روی یک موج دیگر و داشت در مورد گوشه و کنایه حرف می زد و یک کارشناسی هم آورده بود که چند بار گفت به قول ما روانشناس ها (!!!) آقای دکتر بود ولی معلوم بود خوانده هایش را هنوز نجویده در مغزش پر کرده است و باید چند سال توی مطب بنشیند و روی بیماران مختلف این لقمه های نجویده اش را مانندگاو نشخوار بکند تا شاید روزی پزشک حاذقی بشود !! یعنی یک حرف بظاهر کارشناسانه ای زد که من و بانو مثل مستشار سریال قهوه ی تلخ به همدیگر نگاه کردیم و کیف کردیم از اینکه صدا و سیما در اشغال چه گروه های فکری قرار گرفته است !!؟؟

 

موضوع بحث کمی تا قسمتی در حوزه تخصصی من قرار داشت ... با کنایه و دو پهلو سه پهلو حرف زدن در تخصص من می باشد و البته بیشتر بعنوان یک شیوه ی کلامی نه ولی بعنوان ابزار جنگی بکار می برم و اعتقاد دارم که برخی جاها به جای مشت و لگد زدن می شود با حرف همین کار را کرد !! همین حالا هم که داشتم می نوشتم سرم را بالا گرفتم و در قفسه ی کتابهایم کتاب " فرهنگ کنایات " را پیدا کردم و از دور تماشا کرده و به نوشتن ادامه دادم ...

 

اگر مجری با من تماس می گرفت و بعنوان یک کارشناس حرف زدن با گوشه و کنایه و نه یک دکتر روانشناس (!!) از من سوال می کرد شاید مسایل را بهتر و واضح تر بیان می کردم ولی چکنم که نمی کنند و علم و اندیشه های طلائی من هرز می رود !!! کلمه طلائی را نوشتم و یادم افتاد که آقای دکتر چند بار از این صفت استفاده کرد (!!) یکبار با عبارت " پل طلائی " در ارتباطات و یکبار هم با عبارت " و طلائی " که این و باید به جای کلمه ی ولی بکار بگیرد !!

 

بنظر من این روزها کاربرد گوشه  و کنایه بیشتر و لازم تر شده است و دلیل آن این است که انسان های این روزها حوصله توضیح شنیدن را ندارند !! و اگر توضیح بشنوند هم نیازی به قبول کردن در خود نمی بینند !! حرف زدن در مورد چیزهایی که درباره آن اطلاع خوبی ندارند ، مد شده است !! و مانند همان عبارت " ببوی و برو " روش امروزه ی زندگی " بگوی و برو " شده است و انسان با مسائلی روبرو می شود که باید سکوت بکند و یا چیزی بگوید !! سکوت کردن برای خود انسان خوب است و گهگاه نیش زدن به افراد احمق برای درمان رفتارهای اجتماعی خوب است !! مثلا توی اتوبوس نشسته اید و یکی که تنها امتیاز زندگی اش بالا رفتن سن اش می باشد و مطمئنا دوران بدرد بخوری هم سپری نکرده است (!!) شروع می کند به منبر گذاشتن ... باید یک سنگی سر راهش انداخت تا اندازه و حدود خودش را بداند و مایه سردرد و دردسر نشود !!

 

همین امر ادب اجتماعی را پائین آورده است و به تبع خود واژه احترام اجتماعی را به قهقرا فرستاده است !! یعنی فرزندان نمی دانند چرا باید احترام و ادب در قبال والدین را به جا بیاورند !! و افراد جامعه نمی دانند چرا باید این ادب و احترام را در قبال دیگران به جا بیاورند !! و این همان انحطاط فرهنگی است که دامنگیر جامعه شده است ...

 

در زندگی های مشترک هم ردپای این بی ادبی ها زیاد شده است و احیانا اگر حرف حقی زده شود تلخ تر از گذشته است و محکوم به گوشه و کنایه زدن می شود و چند مثالی که در برنامه زده است از روابط مادرهمسر و زوج های جوان بود !! و پیشنهاد عدم دخالتل داده می شد و از این نسخه های ناجور می پیچید (!)  ولی پسری که 50 سال دارد و پول توجیبی از پدرش می گیرد باید جایی برای حرفهایی بابایش در زندگی کنار بگذارد !! این دیگر دخالت نیست ، این تداخل است !! اگر جدول های بهم ریخته حل کرده باشید می بینید که از حرف های موجود کلمات مختلف می شود ساخت و باید نسبت به جوابی که درست است کلمه ساخت نه نسبت به حال و حوصله ی خودمان ... تداخل و دخالت از حرفهای یکسان ساخته شده اند و معنی و مفهوم متفاوتی دارند !! کاش آقای دکتر روانشناس در زندگی اش چند تا جدول حل می کرد و بعد می رفت تا مشکلات روانی دیگران را حل بکند !!

 

ولی روی هم رفته گوشه و کنایه راه طولانی حرف زن و توضیح دادن را بسیار کوتاه می کند !! شاید برای شنونده در اوائل تلخ و ناجور باشد ولی قدرت درکش را بالا می برد و خیلی خوب است !! احتمالا جلوی آلزایمر را هم می گیرد !! تحمل در زندگی را هم بالا می برد !! و ...

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد