یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

عجب دی ماه سردی !؟

 

دی ماه را با انواعی از اخبار سرد و زمستانی شروع کرده ایم ؛ بعد از فوت پدر دوستم ( آن یکی دادو ! ) خبر آمد که پدر یکی از دوستان قدیمی هم فوت کرده است و متعاقب آن مرگ دلخراش خواهر دوستم بود که در کوه اتفاق افتاد و دیروز ظهر آن یکی دادو زنگ زد و خبر داد که یکی از دوستان که خیلی وقت است ساکن مسکو می باشد در تهران به دیار باقی رفت ...

 

  

خبرها گونه ایست که برخورد با آنها کم کم دارد برایمان عادی می شود ... دیروز به دوستی داشتم خیره خیره نگاه می کردم و با تعجب از من پرسید : " داری مشکوک می زنی !؟ خیلی ناجور نگاه می کنی !؟ "با خنده  گفتم : " والله معلوم نیست که فردا ببینمت یا نه !؟ دارم چشمِ سیر نگاه می کنم دیگه .... !! " بنده خدا نه که ناراحت شده باشد بلکه با خنده تائید کرد و گفت : " آره دیگه ... آدم باید مواظب دور و بری هایش باشد !! "

 

دوستی که دیروز خبر فوت اش رسید از بچه مایه دارهایی بود که با زندگی اش برای ما ثابت می کرد ثروت خوشبختی نمی آورد !! نام شناسنامه ای او مارکوس بود ؛ چون در بلژیک بدنیا آمده بود و ما او را بنام کامبیز می شناختیم ... به گمانم وقتی پرونده اش را می پیچیدند تا کشان کشان به دیار باقی ببرند ( چون نه اعتقادی به دنیای باقی داشت و نه عجله ای که بشتابد !! ) حوالی 53 - 55 سال بیشتر نباید می داشت !!؟؟ و برای همین نامی که از اروپا بیادگار با خودش داشت (!) همیشه ما را جهان سومی خطاب می کرد و از اینکه ما را همصحبت خودش قرار می داد به ما منت می گذاشت و ما هم می خندیدیم !! البته یک مزیتی داشت و آن اینکه فرهنگ را غربی بعنوان فرهنگ خود باور کرده بود و ما برای هر قدمی که در راه این فرهنگ برمی داشتیم کلی سین جیم و انتخاب و ... داشتیم و واقعا یک قدم از ما جلوتر بود !! یک ورزشکار خوب بود و شاید از اولین شمشیربازان شهر محسوب می شد و همراه تیم ملی به مسابقات جهانی رفته بود و گاهی هم بعنوان سرپرست تیم به مسابقات شمشیربازی می رفت !! دل مشغولی دیگرش اسکی بود ، ورزشی که در آن زمان فقط پولدارهای اصل و نسب دار به آن می پرداختند و هنوز پای تازه بدوران رسیده ها به آن باز نشده بود و ایضا هنوز اینهمه پولدار در جامعه نبود !!


از سالهای کمی دورتر ، مثلا حوالی سال 73 - 74 برای ادامه زندگی و کار به روسیه و مسکو رفته بود و همان ابتدای کار یکی از آشنایان که با او برنامه مشارکت و همکاری ریخته بود ، مقداری دلار از او کش رفته بود و به آمریکا رفته بود و بعدها خودش می گفت که مبلغ معادل بیست میلیون تومان وجه رایج کشور ایران در آن زمان بود !! مطمئنا در حوالی سال 73 این مبلغ خیلی زیاد بود و شاید خیلی ها خوابش را هم نمی دیدند ولی برای یک بچه دکتر پولدار،  این مبلغ برای کسب تجربه در قدم اول مبلغ زیادی نبود !! در تهران هم که ساکن بود در خیابان فرشته یک واحد آپارتمانی داشت و آنجا زندگی می کرد و فرمایشان در خور توجهی داشت و همیشه می شد بعنوان یک بی ادب بزرگ از او چیزهای زیادی یاد گرفت !! مثلا یک بار به دوستی که داشت از جامعه بی طبقه و همنوع و ... حرف می زد گفت : " حرف چرتی که در هر کتابی می خوانی را باور نکن !! انسان ها خودشان دوست دارند طبقه طبقه باشند و تو هم چون چیزی نداری ، انسان دوستی ات گل کرده است والا اگر چندرغاز پول داشتی نصف اش را می دادی تا اطراف خودت حصار بکشی !! " و ایضا همو بود که فرمود : " شما اگر در تهران و در جوادیه زندگی بکنی و مشکلی برایت پیش بیاید و زنگ بزنی به کلانتری بعد از یک ساعت می بینی که یک سرباز با وضعیت بهم ریخته و احیانا سیگار به دست می آید و با لگد در خانه ات را می زند که چی شده است !؟!؟ ولی اگر در خیابان فرشته به کلانتری زنگ بزنی می بینی که یک سرهنگ اتو کشیده ی اودکلن زده (!) 5 دقیقه ی بعد آیفون خانه ات را می زند که فرمایش !؟ "

 

شرایط زندگی او را چنان بار آورده بود که می توانست از راه آزمون و خطا هر کاری که دلش می خواهد و شاید دل ما می خواهد را امتحان بکند و ترسی از عواقب اش نداشته باشد !! هر گاه ایران می آمد بواسطه ی دوستان مشترکی که داشتیم شبهای دورهمی بیاد ماندنی برگزار می کردیم و آن وقت که هنوز اینترنت نبود که با یک سرچ آدم صد تا مطلب یاد بگیرد (!!) از طریق فرمایشات و خاطرات مسکوایی همین کامبیزخان (!) یک عالمه اطلاعات ناجور به دانسته هایمان افزوده می شد که محال بود خودمان بتوانیم بدست بیاوریم (!!) که از همه مهمتر آنها اطلاعات جامع و کامل در موردانواع مواد مخدر بود و شاید اگر در 10-11 سال گذشته من می خواستم مطلبی در مورد مواد مخدر و انواع و حواشی آنها مقاله بنویسم باندازه بیست ستون در روزنامه مطلب می نوشتم و مطمئنا به خاطر این همه اطلاعات موثق باید در آگاهی و مبارزه با مواد مخدر توضیحات می دادم (!؟) چرا که اطلاعات مستند و کامل داشتن در مورد ماری جوانا و کوکائین و ... چیزی نیست که حتی یک مصرف کننده بخواهد و بتواند ارائه بدهد و باید کسی آنها را بازگو بکند که آن راه را رفته و بازگشته باشد و متاسفانه افرادی که از دست کوکائین می توانند خلاص بشوند کمتر از درصد است و شاید حوالی ده هزارم باشند !!

 

و یک جالبی خاص هم داشت و آن اینکه برای هر کارش یک ضرب المثل روسی به خوردمان می داد و برای همین زمان هایی که پیش ما نبود ، یادش سبز بود !! ازدواج اولش با یک دختر روس بود ... دختری که اتفاقا ایران که آمد ، خیلی خوشش آمده بود و کیف می کرد از اینهمه مهمان رفتن و مهمان آمدن و ... ،مخصوصا هم که از خانواده ی دست بالا بوده باشی !؟ چهل روز نشسته بودند و مهمان میآمد و چهل روز بعدی را باید برای مهمان رفتن آماده می شدند !! و چقدر هم نازش را می کشیدند و قربان صدقه اش می رفتند و کادو می گرفت !!؟؟ به دوست مان گفته بود که اینجا خیلی خوش می گذرد ، تو اگر کار داری برو مسکو و من اینجا پیش مامانت می مانم !!! ترکی هم یاد گرفته بود !!؟؟ از این ازدواج یک پسر داشت که خودش می گفت : " خیلی بی ادب است !؟ " ( البته ما انتظار زیادی نداشتیم !! ) سه چهار ساله بود و کامبیز خان می گفت که فحش هایی می دهد که رویم نمی شود به خانه بروم !!!

 

ازدواج اول دوام چندانی نیافت و در ازدواج دوم به ایران آمد و در تهران با دختری شیرازی الاصل مزدوج شد ... خیلی وقت بود که دیگر همدیگر را نمی دیدیم و ... تا اینکه خبر فوتش رسید !!

 

نظرات 1 + ارسال نظر
نگین چهارشنبه 26 دی 1397 ساعت 16:01

سلام

روح مارکوس خان یا همان کامبیز خان شاد ...

نمیدونم چرا منو یاد شخصیت زوربای یونانی انداخت !!!

سلام
زوربا از نوع ایرانی نه یونانی ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد