ما با اینهمه تابلوی راهنما و اینهمه چراغ چشمک زن که در فرهنگ مان داریم ( روایات و حکایات و ضرب المثل ها و ... !! ) چرا بیشتر از بقیه راه را اشتباه می رویم !؟!؟ آیا مثل کارتون ها کسانی هستند که هی تابلوها را عوض می کنند و یا اینکه زیاد بودن تابلو هم معضلی ست اضافه بر سایر معضل ها (!؟!؟)
یکی از چهره های فعال در زمینه ی فرهنگی شهر هر از گاهی در اینستاگرام و در قسمت استوری اش سوالی طرح می کند و از دیگران می خواهد تا جواب بدهند !! ایشان با همه ی وسعت نگاهی که سعی می کنند از خود نشان بدهند (!) در بازنشر جواب ها چنان دچار خودسانسوری هستند که انگار چه خبر است !!! حالا خوب است که نه سر پیاز هستند و نه ته پیاز و از سابقه ی دور و نزدیک فقط همان چهره ی فرهنگی برایشان مانده است و در مجالس با متانت خاصی می نشیند !!!
یکی دو بار به سوالی که پرسیده است و غالبا از نوع سوالات دست بالا می باشد (!!) جواب داده ام و دیده ام که جواب های خیلی بی ربط و مخالف و ... را براحتی در همان استوری منعکس کرده ولی برای من در صفحه ی خودم جواب گذاشته است و این نشان می دهد که همه بنوعی دنبال یافتن محبوبیت از طرف کسانی هستند که خوب یا بدشان اصلا مهم نیست !! سبک بودنشان مهم است و واقعا هم هوادار سبک مغزش خوب است !!! بار اول فکر کردم که دیگر برای استوری هایش جواب نگذارم ولی برای دومین بار باز این کار را کردم و دلیلم این بود که برای آینده که دیر یا زود رودررو خواهیم شد (!!) راه فراری نداشته باشد و آن چهره ی متین و فرهنگی مصنوعی را با نیم نگاه و نیم لبخندی ، بشکنم !!
===
دیروز عصر در چاپخانه ی دوستم نشسته بودم که دیدم آسمان بالای شهر بدجوری درهم و برهم شده است (!) ابرهای سیاه داخل هم تنیده و در قسمت بالا هستند و انگار با یک خط آنها را بالا نگهداشته اند و کمی پائین تر ابرهای پراکنده جلوی آخرین تابش های خورشید به خون آغشته شده اند !!! جائی که نشسته بودم تقریبا 300 متری با میدان ساعت تبریز فاصله داشت و این صحنه ها را در بالای سر ساختمان ثبت احوال می دیدم !! با خود فکر کردم که می شود از ساختمان ساعت یک عکس خوب بیادگار گرفت و برای همین بلافاصله از مغازه خارج شده و به دوستم گفتم : " بدو بدو بروم ببینم یک عکسی می توانم از عمارت ساعت بگیرم یا نه !! "
آدم وقتی کنار کی برد است ، هوس می کند بنویسد !! وقتی دوربین به دست است ، هوس می کند عکس بگیرد !! وقتی ...
خلاصه اینکه بدو بدو رفتم تا میدان ساعت ، یکی دو نفری از مغازه دارهای آن کوچه که مرا می شناسند با تعجب نگاه می کردند که چه کار با عجله ای پیش آمده است (!!) و ازیکی دو رهگذر هم سبقت غیرمجاز گرفتم تا آنها هم حساس بشوند به عجله ای که داشتم (!!) و بعد انگار که برقم رفته باشد ، یک دفعه ایستادم و ساختمان را نگاه کردم ... حالا دیگر ساختمان ساعت زیر ابرهای سیاه دیده می شد و از آن منظره ی غروب خبری نبود ... مخلوط آنها را وقتی فاصله ام دور بود و زاویه ام فرق می کرد می توانستم ببینم و حالا با نزدیک شدن به سوژه (!) مقدار زیادی از زیبائی بزرگ را از دست داده بودم و به جایش کلی عالمه ماشین توی کادرم وجود داشتند که در کل مزاحم بودند !!!
ما خوب حرف میزنیم، فقط توی عمل کردن به روی خودمون نمی آوریم!!
برای من هم پیش آمده و به قول دیگری میگویند
از دور دل رو می بره و از نزدیک زهره رو!
البته این در مورد عکس زیبای شما مصداق ندارد، حالا به آن قشنگی که تصویرش کردید نباشد، باز هم زیباست و سرخی غروب پیداست!
این عالیجنابان هم فقط در حال توجیه هستند و هرچه تلاش میکنند بدتر میشود.
نقل مجری تلویزیون که برای کشف حجابش هرچه توجیه کرد، بیشتر کار را خراب کرد!
سلام،
آن ضرب المثل ها بیشتر اخلاقی است. تا ساختار جامعه و حاکمیت عوض نشود، از ضرب المثل کاری ساخته نیست.
سلام

غیرممکن نیست ولی زیاد کار می برد !!!
حداقلش این است که این کشور باید چند تکه شود (!) حالا یا بصورت فدرال و یا بصورت مستقل
سلام
عکس زیباست ... حتی با حضور ماشین های مزاحم!
نمیدونم چطوریه که عکسهای شما یه جور خاصی آبیه!
هفت سطر (پاراگراف بالای عکس) و سه خط (پاراگراف پایین عکس) رو با صدای بلند برای همسرم خوندم، بعد که تمام شد، کمی فکر کرد و گفت: میشه لطفا دوباره بخونیش؟!
گفتم: ای بابا ! میخوای بگی گوش نمیکردی؟!!
گفت نه برعکس! جالب بود، دوباره بخون لطفا...
خلاصه که ایشون هم گاهی بطور غیر مستقیم! مخاطب نوشته های شما هستن
سلام

و من رفتم و از همان آدرسی که فرمودید دوباره خواندم ...
لطف دارید و دارند ...