یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

افاضات آخر هفته ای ...

 

دیروز صبح یکی دو ساعتی رفته بودم شهر تا ببینم اوضاع از چه قراری است !! سری به مغازه ی دوستی زدم که نوبت قبل یک فوتبالی تیفوسی از نوع طرفدار تراکتورسازی ، ساکن شهرستان هوراند (!)  آنجا بود !! و من وقتی اشاره کردم که اتفاقا من پرسپولیسی هستم و در تبریز هم طرفدار ماشین سازی از شدت خشم (!!) از مغازه خارج شده بود ...

 

 

و اتفاقا باز آنجا بود ...

 

طبق معمول بعد از سلام و خوش و بش ، از شاگرد مغازه که آنهم شدیدا تراکتوری است و مثل سربازی که اسلحه را بجای ناموس اش می پندارد (!!) طرفداری از تراکتور را بعنوان شرف و ناموس می پندارد (!!!) پرسیدم : " این هفته با کی بازی دارید ؟ "


نفری که نوبت قبل با خشم و قهر مغازه را ترک کرده بود (!) با تعجب نگاهم کرد و گفت : " لیگ 10 روز است که تعطیل است و تا 40 روز دیگر هم نیست !! " گفتم : " اِِِِ ... پس فوتبال را ولش کن ، برویم سراغ اوک نیو ببینیم به کجا رسیده !! " کمی بعد همان فرد گفت :" نوبت قبل فکر کردم که واقعا فوتبالی و طرفدار پرسپولیسی و برای همین نتوانستم تحمل کنم و بیرون رفتم !! " گفتم : " البته که منهم متوجه شدم و دوزاری ام افتاد که هیچوقت نخواهم توانست با تو دوست شده و رابطه برقرار بکنم (!) مگر اینکه هوس کرده باشم نسبت به اصلاح فهم و شعورت کاری کرده باشم !! ایشالا یک روزی می رسد که یاد بگیرید توی استادیوم بنشینید و باندازه ی بلیطی که گرفته اید شادی کنید و یا حرص بخورید و وقتی تیم حریف گل زد و کنار دستی تان خوشحال شد (!) منفجر نشوید ... به کسی توهین نکنید !! و صندلی مجلس را با صندلی استادیوم اشتباه نگیرید !! و البته این برای شما نیست و برای همه ی طرفداران فوتبال کشورمان می باشد ؛ حتی آن گزارشگر احمقی که بازی های جام جهانی را گزارش می کند و یا مجری های کم عقلی که توی تی وی از همین ناحیه ی حماقت امثال شما ، درآمدهای میلیاردی دارند !! حالا اگر می خواهی قهر بکنی ، بهانه ی محکم تری داری و می توانی بروی و دیگر به چشم من دیده نشوی !!؟؟ "

 

===

 

کمی بعد همکاری که بعد از بازنشستگی هنوز دوستی مان پابرجاست تماس گرفت و آمد سراغم که کمی باهم بگردیم ... خیلی مهم است که کسی بدون اینکه کاری داشته باشد و صرفا برای باهم بودن سراغ آدم را بگیرد !! یک دوری توی خیابان ها زدیم و حرف از این و آن آمد ... گفتم : " من زمان سربازی هم با همه ارتباط خوب داشتم و بعد از اینکه سربازی تمام شد ، با یکی دو نفر از آنها چند سالی هم باندازه ی سلام و علیک ادامه دادم و بعد آنها هم تمام شدند و ماند یک نفر !! شاید برای خیلی ها دور از انتظار نبوده باشد ولی برای یکی مثل من  با آن وسعت از ارتباط کمی دور از ذهن بود !! ولی یاد گرفتم که ارتباط باید اختیاری باشد ... زمان سربازی یا در زمان اشتغال (!) دور هم بودن آدمها بخاطر شرایط محیط کار می باشد و با وجود ظواهر گرم و فریبنده (!) بعد از اتمام دوره ، انسان ها دنبال خواسته ها و علائق خودشان می روند و چه بسا نزدیکترین آدم ها ، پشت سر هم بیشترین صفحات را بگذارند !! "

 

گاهی اوقات دفتر تلفن را باز می کنم و یکی یکی پائین می روم ... همه آشنا هستند و شماره ناشناسی را ذخیره نکرده ام (!!) ولی می بینم که دلم نمی خواهد به آنها زنگ بزنم و باز پائین تر و تا انتها ... گاهی به یکی دو نفر زنگ شده و احوالپرسی می کنم و گاهی بدون تماس از دفتر تلفن خارج می شوم ...

 

باتفاق هم رفتیم شرقی ترین شهرکِ شهر ؛ مرزداران !!  یکی از دوستان آنجا ساکن شده است و بعد از بازنشستگی در بنگاهی به کار خرید و فروش زمین مشغول است ... در طول دو سالی که بازنشسته شده است باندازه دویست سالی که اگر در کارخانه کار می کرد و درآمد جمع می کرد ، درآمد داشته است !!!! هر چند در روحیه و ظاهرش تغییری نسبت به اینهمه درآمد دیده نمی شود و هنوز با حر ص و ولع به هر زمین خالی که می رسد نگاه می کند !!

 

سالها قبل زمانی که من با دوستی می خواستم در چاپخانه ای شراکت راه بیاندازم ( البته به اصرار آن دوستم !! ) این همکارم به من گفت : " که از شراکت چیزی بدست نمی آید و منفعت اش هم ضرر است (!) تو آن پول را بده و من برایت یک قطعه بخرم و ببین که چطور می شود از پول ، پول ساخت !! " گفتم : " در کشور ما کسی از سر دلخوشی و درآمد داشتن نمی رود با شخص دیگری دوست بشود !! این دوستی که سراغ من آمده است ، تا خرخره در مشکل است و رویش نمی شوداز من کمک بخواهد و برای همین پیشنهاد شراکت را پیش انداخته است !! منفعت من قبول کردن همین دست نیاز اوست که سالها با او دوستی کرده ام و مطمئنا کمی بیشتر از چیزی که به او می دهم خواهم باخت !!!  و می دانم که پیشنهاد تو چیست و چقدر می ارزد !! فعلا برویم سراغ دوست نیازمند تا بعدا چه بشود !!! "

 

خلاصه اینکه در آن شراکت ، عمری گذاشتیم و مبلغی باختیم و خدا را شکر هنوز دوستی مان را نگهداشتیم ... دیروز که سراغ همکار بازنشسته رفته بودیم (!) با ماشین خودش ما را همراه کرد و کل منطقه را وجب به وجب به ما نشان داد !! اینجا را که سه کله است و دویست متر است ، 1.8میلیارد می گوید و شاید بشود 50 میلیون تخفیف گرفت !! اینجا را دیروز برای دوستم خریدم به 2.4 میلیارد !! آن قطعه را برای خودم کنا رگذاشته ام و اگر خدا بخواهد می خواهم خودم برای خودم و بچه هایم بسازم !! آنجا ... تومان !! آنجا ... تومان !! و بعد برگشتیم بنگاه و کمی بعد از هم جدا شدیم ...


برگشتنی دوستی که باهم رفته بودیم به من گفت : " از بس میلیارد ، میلیارد گفت (!) من سرگیجه گرفتم ، مگر ما رفته بودیم زمین بخریم !؟ " گفتم : " منظور او زمین خریدن ما نبود ... او سالها قبل به من پیشنهاد شرکت در خرید و فروش زمین داده بود و حالا داشت نشان می داد که اختلافِ موفقیت او در خرید و فروش و شکست من در آن شراکت چقدر شده است !! و منهم می دانستم از چه چیزی حرف می زد !! ولی در هر لحظه ای نسبت به آن شرایط باید تصمیم گرفت و آدم های موفق کسانی هستند که آینده نگری می کنند (!!) البته باید در نظرداشت که برخی چیزها در گذشته می مانند و نمی شود برگشت و آنها را ترمیم کرد و بستگی دارد که طرز فکر آدمها چگونه بوده باشد !؟!؟ و بالاخره یکی از تدبیرها در آینده جواب خواهد داد !؟!؟ او آینده ی نزدیک خودش را به رخ من می کشید و من نمی توانستم در مورد آینده ای که می دیدم به او صحنه ای نشان بدهم !؟!؟ "

 

===

 

شب مهمان بودیم و دورهمی ساده و خوبی داشتیم ، دبدبه و کبکبه ی یلدا راه افتاده است و هر کس دارد خر خودش را پیش می راند تا از این بازار چیزی برای خودش بردارد !!! جلوی آجیل فروش ها صفهای طولانی بود و ماشین های گران قیمت نشان می داد که کار و بار آجیل فروش براه است !!! هندوانه فروش ها هم قیمت نزده بودند تا در این یکی دو شب بتوانند هندوانه را بصورت قواره ای بفروشند و چند ماه خودشان را جلو بیاندازند !! بازار تم یلدا هم که به راه است و ویترین مغازه ها هندوانه و انار شده است !!

 

در حوزه فرهنگ هم می خواهند قبل از اینکه مسلمانان ایران زمین (!!) در این شب ها ، درخت کریسمس در خانه هایشان بیاورند (البته در هتل ها و رستوران ها برده اند؟!) تکانی به خود داده و فرهنگِ سنتی و آئینی " شب یلدا " را پررنگ تر بکنند و در این راستا ، رئیس سازمان ارث و میراث (!) اشاره ی وقیحی فرموده اند به هشت هزار ساله بودن جریان یلدا و با توجه به اینکه حرفهایشان را همیشه با آیاتی از قرآن و یقه ی تا آخر بسته شده و خیلی تریپ دینی می آغازند باید از ایشان پرسید که از کدام اداره ی ثبت اسناد و احوالی این شناسنامه را بیرون کشیده اند !! طبق روایات یهود و و روایات اسلامی از خلقت حضرت آدم بیش از 5000سال نمی گذرد و باید گشت و سراغ گرفت از حضرت شیطان که ببینیم آنها هم شب یلدا را قبل از آدمیان برپا می داشتند یا نه !؟!؟ و اگر در شناسنامه های دیگری چیزی در این رابطه بوده باشد مطمئنا ربطی به این رئیس سازمان و نانی که از این محل می خورد ندارد (!!!) ... البته عدد 8000 خیلی توی چشم می زند و نشان می دهد نوعی طعنه زدن و تنه زدن به عدد 7500 سالِ پان تورک ها در مورد خودشان باشد !! البته کسانی هم هستند که تا 11هزار سال عقب رفته اند !! پهلوی دوم خیلی زور زد و تا 2500 عقب رفت و شاید برای همین بود که برافتاد ، اگر روی 15000 سال زوم می کرد مطمئنا حالا ، تمام هندوانه ها به نام او چاقومی خوردند !!!

 

درتلگرام یک شعرخوانی در مورد " چیلله گئجه سی " ( شب یلدا !! ) بود که توسط شاعر کهنسال و معروف مراغه ؛ آقای کریمی خوانده شده بود و آخر شب مان را بسی شرین کرد ...

 

چیلله گئجه سی

 

نظرات 1 + ارسال نظر
نگین جمعه 30 آذر 1397 ساعت 21:57

سلام و درود بر همشهری دادو

آقا شرمنده من متن رو نیمه کاره گذاشتم و با اجازه تون اول چیلله گئجه سی رو گوش کردم
و بسیار بسیار لذت بردم
آرزو کردم ای کاش همه خوانندگان وبلاگ با زبان شیرین آذری آشنا بودن و همه میتونستن به اندازه بنده لذت ببرن ..

واقعا عالی بود
بقول خاندایی جان: جگرمان حال آمد !!
دست مریزاد از این انتخاب زیبا ...

برم دوباره گوش کنم!

سلام
خوشحالم که شنیدید و لذت بردید ... شناختن خود شاعر و دانستن روحیه اش برای درک بیشتر از شعر و لذت بردن بیشتر موثراست

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد