صبح اولین عکسی که در اینستا دیدم یک عکس خیلی آبی بود که یکی از فوامیل بانو گذاشته بود ؛ از شاهگلی ... یعنی عکس بقدری زیبا و ساده و وسیع و آبی بود که نمی شد از دیدنش چشم برداشت !! حیف که کوچک بود و در اندازه ی اینستایی...
کمی بعدتر حوالی ساعت 10 بود که هوس کردم از خانه بزنم بیرون و بروم ددر ... بانو سرماخوردگی داشت و یهوئی هوس کردم به چند نفری زنگ بزنم و ببینم همپای مناسب می توانم پیدا بکنم یا نه (!؟) به دو نفر زنگ زدم که جوابی از آنها نیامد و به سومی اس ام اس زدم و دیدم جواب اوکی داد !! قرار گذاشتیم و باتفاق هم رفتیم عینالی
خیلی کم اتفاق افتاده است که روز به عینالی بروم و انگار سرنوشت عینالی را برای شبهای بعد از افطار من نوشته اند !! پارکینگ تا خرخره پر بود و این یعنی در این هوای تمیز و آفتابی خیلی ها آمده بودند ... در این چند سال اخیر هیچ روز و ساعتی نیست که عینالی خالی از کوهنورد و مشتری بوده باشد !! از یک راه تقریبا کم تردد خودمان را بالا کشیدیم و بحث هایمان خیلی خودمانی بود ... از یک جائی به استخر بالای کوه رسیدیم که برایم تازگی داشت و دوستم در مقابل سوالهایی که می کردم با خنده می گفت : " انگار دفعه ی اولی ست که اینجا را می بینی !! " واقعا هم تغییرات روزمره آنقدر زیاد هستند که کمی غیبت می تواند آدم را غریبه کند !!
آسمان آبی بود و آفتابی !! از برخی چشم اندازها عکس می گرفتیم ، البته آفتاب بدجوری توی قابهایمان نشسته بود و اذیت می کرد ... دوری زدیم و کمی بالاتر رفتیم و از قوچ های کوهی که در محوطه ای محصور نگهداری می شوند و با دیدن آدمها می آیند تا بیسکویت و نان و ... بخورند هم دیداری داشتیم !!
و اممما چند تا عکس به یادگار از یک جمعه ی آبی
سلام
بعله ...
اگه اونا blak friday دارن، ما هم blue friday داریم !
عکسها زیبا بودن مثل همیشه ...
جمعه هایتان همیشه آبی باد ...
سلام

ممنون ...