یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

ثبت لحظه ...

 

وقتی آدم توی این مسیر می افتد که وقایع خاص روزانه اش را ثبت بکند !! کمی حساس می شود به آنچه باید انتخاب بکند تا به نوشتن خودش ارزش زمانی و مکانی و احیانا فکری و عقیدتی بدهد (!) و همین انتخاب ها باعث می شوند تا همان حساسیت کمی بالاتر برود و بالطبع به همان اندازه هم باید چشم و گوش و سایر امکاناتش را آماده تر نگهدارد ...

  

 

دیروز رفته بودم بازار ، هدفی برای خرید نداشتم ولی چون هنوز بازار در مرکز شهر قرار دارد ( تعریفی که کلان شهر بودن را زیر سوال می برد !! ) هر زمان که فرصت بکنم به مرکز شهر می روم تا ببینم اوضاع از چه قرار است !!؟؟ خیابان دارائی که مرکز تجمع دلارفروش ها و دلارخرها می باشد در تلاطم عجیبی بود !! شاید در یکبار عبور از این خیابان نشود نبض فعالیت اش را تشخیص داد ولی اگر چند روز از آنجا رفت و آمد کرده باشید ، بدون اینکه نیاز به سر چرخاندن داشته باشید می توانید اوضاع روز را و آن ساعت را تخمین بزنید !! اوضاع زیاد خوب نبود ؛ فردای اربعین بود و مردم مستاصل گوش به دهان همدیگر بودند و چشم در کانا لهای دلاری دوخته بودند تا ببینند چه خوابی برایش دیده شده است !! نرخی که در کانالها بالا می آید مردم را از سر جایشان بلند می کند و یا به ادامه نشستن ترغیب می کند !! این روزها نوسانات زیاد نیست و مطمئنا کش و قوس خرید و فروش در همان اندازه 200 تومان می باشد که آن را هم باید تقدیم دلالان بکنند و یا با دست هایی که نمی شناسند (!) معامله بکنند که استرس موجود را چند برابر می کند !!

 

سری به مغازه ی دوستم زدم که این روزها امانت دار کیف و دلا رآشناهای دور و نزدیک شده است و گاو صندوقش ، صندوق امانات آنهاست !! هر از گاهی یکی می آید و کیف اش را می خواهد و دیگری سر می رسد و کیف اش را تحویل می دهد !! البته همه اش هم برای رضای خالق و خدمت به خلق نیست و هر کدام از سودی که بدست می آورند یک حق الزحمه ای هم تقدیم می کنند !!! دیروز یکی نشسته بود که اوضاع خوبی نداشت ، معلوم بود شب را خوب نگذرانده بود و خیلی پریشان بود !! کاشف بعمل آمد که شب در کنار تخت پدرش همراه مانده بود و از بیمارستان یکسر به بازار آمده بود !! شاید باورش کمی سخت باشد ولی من او را می شناختم و خوشبختانه او مرا نمی شناخت !! با دکترای حقوقی که دارد هر از گاهی در روزنامه ی اطلاعات و یا روزنامه ی محلی سرخاب مطالبی برای خودش و خواننده هایش می نویسد و گهگاه به اوضاع اقتصاد و دین و ... حملات حقوقی می کند !! چند وقتی هست که پایش به معرکه ی ارز کشیده شده است و این روزها شدیدتر شده است و تقریبا تمام وقت اش را برای پرس و جو می گذارد !! در عرض ده دقیقه سه بار تکرار کرد که بروم و یک بسته بخرم (!) ولی هنوز نشسته بود و از دوستی تعریف می کرد که شم خیلی بالائی دارد و دیشب قیمت امروز را دقیق حدس زده بود و اشاره داشت که به او ایمان کامل دارد !!

 

دوستم به من اشاره آمد که او کیست و من خبر دادم که می شناسمش !! همان زمان یکنفر وارد مغازه شد ، با قد و قواره ای شبیه ژان والژان داستان بینوایان (!!) با سرو وضعی که نشان می داد حداکثر سعی اش را در استتا رکردن کرده است !! یک زنبیل بزرگ در دست داشت و یک جعبه ی کفش و وقتی تعارف کردند تا بنشیند گفت :" برای تعویض کفش با بازار کفاشان می رود و برمی گردد !! " بعد از رفتن او دوستم گفت : " تو هم برو این ته ریش ات را بزن ، بنده خدا فکر کرد مامور دولت هستی و ترسید !! چند هفته است که می رود تا آن کفش ها را عوض کند و نمی دانم چرا عوض نمی کنند ! " باهم خندیدیم ؛ به ریش اینهمه کاربلدی و زرنگی !!! طرف امیرسرتیپ تشریف دارد (!) و فرمانده پایگاه پدافند بود (!!) تازه بازنشسته شده است (!!) و اندوخته های نخورده اش (!) را آورده در بازار و تبدیل به دلا ر کرده است (!!) خیلی هم محتاط عمل می کند (!) نمی دانم در خواب کدام جدش را دیده بود که بیکباره تصمیم گرفته بود یک بسته را به قیمت روز بفروشد !! از قرار معلوم از این بسته ها زیاد دارد (!!) آقای دکتر حقوقدان دوباره اشاره آمد که اشتباه می کند که می فروشد (!؟) تا یکی دو روز آینده رسیدن به 18هزار تومان ، مثل روز روشن واضح است و دوباره گفت که می خواهد برود و یک بسته ی دیگر بخرد !!!  یک بسته ی دیگر حدود 150میلیون می شد !!

 

گفتم : " آقای فلانی ( و عمدا لفظ دکتر را بکار نبردم !! ) مثل اینکه خیلی به حرف دوستتان اعتقاد پیدا کرده اید !! " گفت : " بعله .. آن دوست من هر چی که گفته است درست از آب درآمده است و معلوم است که شم خیلی خوبی دارد ! " گفتم :" در ستونی که دو روز پیش نوشته بودید بدجور به تقلید کردن تاخته بودید ولی معلوم می شود که در هر کاری باید به خبره ی آن کار باید تقلید کرد !؟!؟ البته نمی دانم تقلید فقط در دین بد است و یا اینکه در اقتصاد و جامعه شناسی و پزشکی و سایر علوم  هم می تواند مخرب و بد بوده باشد !!؟ " زیرچشمی حدود سی ثانیه به من زل زد و با یک زهرخندی گفت : " اونجا با اینجا فرق دارد !!! " و بلند شد و یک سیگار روشن کرد و رفت بیرون مغازه به پک زدن های عمیق مشغول شد ... دو دقیقه نگذشته بود که برگشت و یک سیگار دیگر برداشت و روشن کرد و دوباره بیرون رفت ... بیرون رفتنی به او گفتم : " مثل اینکه یک سیگار کفاف نمی کند !؟ این جور مواقع قلیان بهتر جواب می دهد !!؟؟ " خندید و گفت : " دیشب بیخواب بودم و می خواهم به خواب غلبه بکنم ، تا چند دقیقه ی دیگر به خانه می روم !! "

 

بعد به دوستم گفتم : " تو که هر روز از این بدبخت ها کلی کاسب هستی !؟ حداقل بگو برایشان قلیان بیاورند تا اینطور ناشیانه خودکشی نکنند !! "

 

===

 

توی اتوبوس بودم و بطرف خانه برمی گشتم ، ازاینکه یک دکتر حقوقدان پرمدعا را با یک جمله شکا رکرده بودم خوشبحال بودم !!! البته شکار یک موجود بدبخت نباید شادی آفرن باشد ( مثل اینکه یک آهوی چلاق را زده باشی !! ) ولی همینکه با فاصله ی دو روز که در ستون روزنامه مطلبی زده باشی و بعد خودت را به همان ستون بسته باشند ، کمی تا قسمتی برایم جالب بود !!!

 

کنارم مرد جوانی نشسته بود ، چهره ی خوشآیندی داشت و ظاهری متبسم ... نزدیک یک ایستگاه ناگهان صدای ترکیدنی بلند شد و من دیدم که توی بولوار یک شیر پکیده و آب با شدت زیادی در حال فوران کردن است !! بلافاصله گوشی را بیرون آورده ، دوربین را مسلح کرده و در عرض ایکی ثانیه یک عکس گرفتم !!

 


http://s9.picofile.com/file/8341482600/IMG_20181031_141749.jpg

 

کنار دستی من هنو زدر حال زوم کردم روی محل بود که اتوبوس از آنجا رد شد ... گفت : " لوله ترکیده بود !؟ " عکس را بطرفش گرفتم و گفتم : " انگار شیر شکسته و معیوب بود و آنهمه فشار را تاب نیاورد !! " عکس را که دید با تعجب گفت : " این عکس را کی گرفتی !؟ " گفتم : " همین الآن ... " گفت : " ماشالله ... من تا موبایلم را پیدا بکنم اتوبوس رد شده بود !! " گفتم : " کسی که منتظر ثبت یک اتفاق است باید دست به موبایلش خوب باشد ... ما نوجوان که بودیم فیلم های وسترن زیاد دیده ایم !! "

 

نظرات 2 + ارسال نظر
mehdi پنج‌شنبه 10 آبان 1397 ساعت 13:22 http://pouch.blogsky.com

به رسم اتفاق به خانه شما سر زدم
وبلاگ خوبی دارید

نگین پنج‌شنبه 10 آبان 1397 ساعت 19:43

سلام

بعد میگیم چرا اینقدر سکته زیاد شده؟!!
حیف از لحظات عمر و حیف از آسودگی هایی که میشه داشته باشیم اما با دست خودمون خرابش میکنیم ...

شکار لحظه منو یاد صحنه های دوئل فیلمهای وسترن انداخت!!
که صدم ثانیه ها هم سرنوشت سازند!

و به این فکر میکنم که تا مامورین برسن و خرابی رو تعمیر کنن، چقدر آب هدر میره ..

سلام
متاسفانه استرس و حرص خوردن این روزها دلایل منطقی زیادی دارد !!

یک نفر گفت که آب چاه می باشد ، ولی بازهم فرقی نمی کند و باید آن را نیز مواظبت کنند ولی واقعیت تلخ این است که نظارتی بر نگهداری شیرها نیست و کار پیمانکاری آخرش همین است ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد