یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

کششی باید ...

 

دیروز توی نمایشگاه کتاب من از جلوی غرفه ها رد می شدم و کف دستم را از روی کتابهای چیده شده حرکت می دادم و به دوستم می گفتم : " من دارم غرفه ها را اسکن می کنم و مطمئن هستم اگر چیز جالبی بود ، خودش مرا جذب خواهد کرد !! والا نگاه کردن به اینهمه غرفه و کتاب چند روز وقت می گیرد ...

  

در قسمت بین الملل که کتاب های خارجکی گذاشته بوند والبته همه شان بغیر از یک غرفه (!!) ایرانی بودند که کتاب های خارجی عرضه می کردند برای فروش (!!) و آن یک غرفه هم متعلق به ترکیه بود طبیعی بود که قیمت ها بالا باشد و این گونه هم بود ... ولی غالبا کتابها را کیلوئی می فروختند و برای هر طبقه یک قیمت زده بودند و اصلا حس نمایشگاهی در آن قسمت نبود !! از جلوی یکی از غرفه ها که در قسمت ورودی نوشته بود همه رقم 25000تومان رد می شدیم که من برگشتم و وارد غرفه شدم و توی یکی از قفسه ها چیز جالبی دیدم ... یک روزنویس مدل سالنامه بود و خیلی شیک تشریف داشت !!

 

به دوستم گفتم : " وقتی داشتیم رد می شدیم این مرا صدا کرد و گفت که بیا و اگر هم نخریدی مهم نیست حداقل مرا ببین !! " دوستم هم تصدیق کرد که چیز خیلی قابلی می باشد ، حداقل می شد از طرح آن استفاده کرد و چیزی شبیه آن درست کرد !! چند بار تماشا کرده و سر جایش گذاشتم ، البته به دوستم گفتم : " اگر یک دوست خوب داشتم که این را بخرد و به من کادو بدهد ، خوب می شد !! " و او هم گفت : " خودم برایت می خرم ! "


درست است که در قسمت  ورودی زده بود همه چی 25000 ولی نمی شد باور کرد که آن را هم به همان قیمت بدهند !! بالاخره دل به دریا زده و آن را بطرف صندوق برده و قیمت اش را پرسیدم ، گفت : " بعد از اعمال تخفیف ، می شود 200هزار تومان !! " و بعد شروع کرد به توصیف کردن جنس و کیفیت و ... که گفتم : " من هم آنها را دیدم که برداشتم والا از کنار خیلی های دیگر بدون نگاه کردن رد شدم !! " این بار با خیال راحت از آنجا بیرون آمدیم ، آن مورد فقط برای نگاه کردم خوب بود ...

 

در یک قسمت دیگر که مربوط به حواشی می شد ، غرفه ای اختصاص به کتابخانه های عمومی داشت و تعدادی غرفه گردان و مهمان در داخل مشغول بودند ... مرد جوانی که پشت میز نشسته بود با دیدن شیرجه رفتم من بطرف بروشور روی میز گفت : " برای عضویت کتابخانه های عمومی در اینجا ثبت نام داریم !! " گفتم : " نمی خواهم !!" گفت : " مجانی است هااا !؟ " با خنده گفتم : " پولی هم بالایش بدهید نمی شوم !! جذابیت تان از بین رفته است !!" هر دو خندیدیم و من بروشور را برداشتم ببینم چه تبلیغاتی می خواهند برای جذب بکنند !؟ آن هم چیزی نداشت ...

 

 

نظرات 4 + ارسال نظر
مهدیه سه‌شنبه 1 آبان 1397 ساعت 16:44 http://s-e-o.blogsky.com

با مزه بود نوشتتتون
البته اگه دوستتون اون کتاب رو میخرید بهتر هم میشد javascript:void(0);
javascript:void(0);

سلام
البته که می توانست خوب باشد ولی در روزگار ما ، به نظر من ، برخی چیزها را دیدن و یادگرفتن بهتر از داشتن شان می باشد !!

نگین چهارشنبه 2 آبان 1397 ساعت 12:28

سلام

کتاب کیلویی؟
آدم رو یاد هندونه به شرط چاقو میندازه !

چند شب قبل هایپر مارکت بودیم، توی یک فروشگاه کیف و کفش، نوشته زده بود:
انواع کیفها ده هزار، بیست هزار، سی هزار و چهل هزار ...

با خانم پسرعموم وارد مغازه شدیم، ایشون یکی از کیفها رو برداشت و قیمتش رو پرسید .. فروشنده گفت چهل هزار ..
یکی دیگه رو برداشت، اونم گفت چهل هزار !!

من پرسیدم: ببخشید پس مدلهای ده هزاری و بیست هزاری کدوم ها هستن؟
گفت اونا تموم شدن!!!

سلام
اینها شگردهای ایرانی هستند برای جذب مشتری !!

نگین چهارشنبه 2 آبان 1397 ساعت 12:31

مجدداً سلام

یادم به یه خاطره افتاد

یه بار تو نمایشگاه کتاب، داشتم کتابها رو بالا پایین میکردم، پسر جوانی که مسئول غرفه بود، پرسید: میتونم کمکتون کنم؟ معمولاً چه نوع کتابی مطالعه میکنید؟

گفتم: کتابی که سی چهل صفحه اولش منو جذب و تشویق کنه برای خوندنش .. وگرنه میذارمش کنار و میگم حیف پولی که بالاش دادم!

سلام
اتفاقا آن روز خانمی در یک غرفی تبلیغ کتاب می کرد و می گفت تاکنون چنین کتابی نخوانده اید !! و من گفتم :" شما تمام کتابهای منتشر شده را خوانده اید !؟ یا می دانید که من چه کتابهایی خوانده ام !؟!؟ "

نگین چهارشنبه 2 آبان 1397 ساعت 12:33

یه خطر هم از بیخ گوشم گذشت!!!

اونجا که گفتین کاش یه دوست اینو هدیه میخرید برام، خواستم بگم اگه اجازه بدین، من براتون میخرمش ..
بعد که قیمت اصلیش رو خوندم، گفتم:
نه یاخچی دانیشمادیم هااااااااااا

لطف دارید ...
همین اعتراف نشان می دهد که دوست خوبی برای من می باشید ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد