امروز عصر باتفاق مادربانو از خانه و شهر زدیم بیرون و رفتیم طرف شهرستان شبستر تا دیداری داشته باشیم از مقبره ی " شیخ محمود شبستری " ، صاحب کتاب و مجموعه شعر عرفانی " گلشن راز " !
داخل شهر شبستر که می شوید یک تابلوی بزرگ ورود شما را به شهر شیخ محمود شبستری خوش آمد می گوید ولی در ادامه ناگهان همه چیز تمام می شود و شما با یک تابلوی کوچک به مرکز شهر و مقبره دعوت می شوید و در ادامه خیابانی به نام شیخ و بعد خیابانی بنام گلشن راز و با کمترین راهنمائی از نوعتابلوئی و با پرس و جو می رسی به یک ساختمان بزرگ که آن هم به همت یکی از شهروندان ساخته شده است و مثل این بار که ما برخورد داشتیم ؛ به در بسته ی آنجا می رسید و نه کسی جوابی می دهد و نه اهالی شهر علاقه ای به وجود آنجا دارند !! و روی در این ساختمان بزرگ نه ساعت بازدیدی هست و نه دلیل تعطیلی و نه ...
و داستان عجیبی ست غریب بودن در شهری که یکی از افتخارات وجود تو بوده باشد !! و این داستان عارف سنی مسلکی ست که در وسط یک شهر شیعی دفن شده باشد !!
ما ابتدا مسیر را کمی اشتباه رفتیم و رسیدیم به ابتدای مسیر روستای شانجان در بالای سر شبستر و موقع دور زدن با یک تابلوی کوچک برخورد کردیم که نوشته بود " آسیاب سنتی آرد " و برای همین پیچیدیم آنجا و پیرمرد آسیابان را پیدا کردیم و داخل شدیم و هم از آسیابش دیدار کردیم و هم آرد خریدیم !!
مهم نیست که ما به چه نیتی راه می افتیم ، مهم این است که راه ما را به کجا می برد !؟!؟
آسیاب برقی !
آسیاب آبی !!
مرد آسیابان !!!
آرد آسیابان !!!!
رادیوی آسیابان که هم سن من بود !
گلشن راز.. سر کلاس های عرفان بند نمیشدم و به زور می نشستم تا بفهمم حرف حساب این عرفا چیست؟! بعد استادمان هی گلشن راز می خواند و می گفت: برای شیخ همه چیز بازی بوده است! من از این حرف حرص می خوردم و آخرش آنقدر چون و چرا کردم که تقریبا از کلاس پرت شدم بیرون.. بعد تا مدتی خواب این شیخ را میدیدم که می آید و با اجی و مجی من را غیب می کند.. خیلی ترسناک بود. توی خواب بیشتر از سرکلاس باورش کرده بودم.
اداره این قبیل کلاس ها را باید یک استاد رو به جلو ( این قبیل استادها در دانشگاه پیدا نمی شوند ! ) در دست داشته باشد و اگر چنین نبوده باشد مطمئنا خسته کننده شده و مستمع را فراری می دهد
عارف و جادوگر کمی باهم فرق دارند هااااا
و صد البته مانیز اعتقاد داریم که دانائی ( معرفت !! ) کار دشوار و سختی دست انسان می دهد و چه سخت تر از اینکه روز و شب با نادانان دست به گریبان بودن !! ولی معامله ی مردم نادان با همین به ظاهر دانایان هم حکایت ها دارد ...
