یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

چهار حکایت ، چهار نکته

 
از کاسبی پرسیدند:
چگونه در این کوچه پرت و بی عابر کسب روزی می کنی؟
گفت: آن خدایی که فرشته مرگش مرا در هر سوراخی که باشم پیدا می کند!! چگونه فرشته روزیش مرا گم می کند!!!؟
   
===
 

پسری با اخلاق و نیک سیرت، اما فقیر به خواستگاری دختری می رود...
پدر دختر گفت: تو فقیری و دخترم طاقت رنج و سختی ندارد، پس من به تو دختر نمی دهم...!! پسری پولدار، اما بدکردار به خواستگاری همان دختر می رود، پدر دختر با ازدواج موافقت می کند و در مورد اخلاق پسر می گوید: انشاءالله خدا او را هدایت می کند...!
 
دختر گفت:

پدر جان؛ مگر خدایی که هدایت می کند، با خدایی که روزی می دهد فرق دارد؟؟!!!
 
===

 
 
از حاتم پرسیدند: بخشنده تر از خود دیده ای؟؟...
گفت: آری...
مردی که دارایی اش تنها دو گوسفند بود؛
یکی را شب برایم ذبح کرد... از طعم جگرش تعریف کردم..
صبح فردا جگر گوسفند دوم را نیز برایم کباب کرد...!
گفتند: تو چه کردی؟
گفت: پانصد گوسفند به او هدیه دادم...
گفتند: پس تو بخشنده تری...!
گفت: نه، چون او هر چه داشت به من داد!! اما من اندکی از آنچه داشتم به او دادم...!!
 
===

 
 
عارفی راگفتند:
خداوند را چگونه می بینی؟!
گفت آنگونه که همیشه می تواند مچم را بگیرد، اما دستم را می گیرد....
 

نظرات 2 + ارسال نظر
نگین پنج‌شنبه 7 آبان 1394 ساعت 09:09

در خانه اگر کس است،یک حرف بس است ...

علی امین زاده شنبه 9 آبان 1394 ساعت 19:13 http://www.pocket-encyclopedia.com

گاهی آدم به این یادآوریها نیاز داره.

ممنون.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد