نوشته اند ارسطو همینجور ( مثل من !! ) راه می افتاد و می رفت و توی قدم زدن هایش فکر می کرد و حرف می زد و شاگرد پروری داشت و قدیمی ترین دانشگاه قدم را او تاسیس کرد ... این دانشگاه یکی از بهترین دانشگاههای دنیاست ، وابسته به وزارت خانه ی خاصی نیست و مجوز تاسیس هم نمی خواهد و کلاس هایش با یک نفر می تواند برپا بشود تا چند نفر ... بهترین وضعیت اش همان یک نفر است که استاد و شاگرد یک نفر باشد و آدم با خودش حرف بزند !! کمیته انضباطی هم ندارد و دانشجو می تواند براحتی به ریش افکار استادش ( در مواقع لزوم !! ) بخندد !!
خیلی سال پیش یکی از فامیل ها از من پرسید چکار می کنی و من جواب دادم راه ساختمان !! آن روزها راه و ساختمان یک رشته ی هنرستانی بود و حالا را خبر ندارم !! دوباره از من پرسید فکر می کردم تجربی می خوانی ؟ گفتم تجربی را که می خوانم ولی از کارم پرسیدی برای همین گفتم راه و ساختمان ؛ راه می روم و ساختمان ها را تماشا می کنم !!
امروز نزدیک های ظهر بود که از خانه زدم بیرون ، یک مسیری را انتخاب کردم ، سر راهم از کنار چند دسته ی عزاداری رد شدم ؛ ظهر عاشورا بود و همه داشتند آخرین انرژی هایشان را هزینه می کردند ... شب تاسوعا که آخرین شب عزاداری های خیابانی است تا نیمه های شب و برخی مانند یکی از دستجات محله ی ما تا اذان صبح بیرون بودند و برای روز عاشورا خستگی و بی خوابی می ماند و ظهر که می شود تقریبا نفس ها کم می آورند ... تا دوری زده به خانه برگردم نزدیک به هشت دسته را در جاهای مختلف رد شده بودم ... در یکی دو تا از آنها شاید بمدت چند دقیقه ای توقف کردم ولی همینطور داشتم رد می شدم و تماشا می کردم ، خیلی دورترها یک همکلاسی داشتم که ارمنی بودند و امروز دومین باری بود که پدرش را توی میدان ساعت دیدم که از کنار میدان داشت مراسم را تماشا می کرد ، پیش اش یک خانمی بود و نخواستم زیاد دقیق بشوم ببینم خانمش است یا دخترش ، شاید مرا نمی دید بهتر بود !!
برای ناهار برگشتم خانه ، انواعی از غذاها در این روز به خانه ی ما می آید ، ولی چون غالبا پیازداغ دارند برای همین احتیاطا من به هیچکدام نزدیک نمی شوم !! فکر می کردم میلی به غذا نداشته باشم ولی خیلی زیاده از انتظار خوردم !! بعد کمی پای تی وی بودم و یک نمآهنگ دیدم که داشت نوحه ی هندی می خواند ، یک برنامه ای بود که در رابطه با مراسم محرم در هند بود و آن نوحه ای که خواندند واقعا خیلی چسبید !! " روز عاشورا هی " بعد از ظهر ورد زیرلبم همین عبارت بود !!
بعد از ظهر راه افتادم تا بروم بازار سنتی ، آنجا هم فال می شود و هم تماشا ، محله ها می آیند و عده ای هم به هوای تعصب محله هایشان می آیند ، دوستی دارم که مغازه شان باز است و چای می دهد و برخی ها می آیندآنجا می نشینند و دسته ها به ترتیب می آیند و می روند ... منهم که می روم می شوم وکیل مدافع محله ای که بدون وکیل هم یک سر و گردن از بقیه بالاتر است ولی باید یکی باشد !! وقتی رسیدم تقریبا ساعت 16 بود و نوبت دسته ی محله ی ما رد شده بود ... روز عاشورا ردیف اول یا دوم به محله ی ما تعلق دارد ؛ دوه چی ( شتربان ) !! و این یک زورگویی خاص است ، مخصوصا که یک دسته ی خیلی خاصی توی محله ی ما هستند که یک نماد شیر با خود به بازار می آورند و تقریبا در این موقع ، بازار از ازدحام جمعیت به مرز انفجار می رسد و امسال برای اینکه به آن شلوغی نخورم عمدا دیر رفته بودم ...
با رسیدن من یکی که سالهاست باهم شوخی و جدی دعوای محله راه می اندازیم گفت : " دیر کردی و شیرتان رفت !! " گفتم : " توی محله ی ما چیزی که زیاد است شیر است ، آن را آورده بودندتا شما را بترسانند !! " شیر آوردن محله ی ما هم داستانی دارد برای خودش ؛ زمین و زمان هم با آن مخالف هستند ولی مگر زورشان می رسد !!
یکی دیگر هم وارد دعوا شده بود که محله یعنی محله ی ما " امیر خیزی " !! ، گفتم : " امیرخیزی بین محله های قدیمی اصلا به حساب نمی آید !! " کمی به او برخورد و گفت : " محله ی ما حداقل یک ستارخان دارد که سردار ملی است ، شما یک سرباز ملی هم ندارید !! " گفتم : " ما هیچی نداریم و بیخود اینهمه بزرگ هستیم ، خوب است ناهار نخورده آمده بودی بازار تا شیر محله ما را ببینی !!! شما زیاد زور بزنید ، آنهم به خاطر شخصیت ستارخان حکم کراوات را دارید ، کراوات به تنهایی چیز بدی دیده می شود ولی وقتی همراه کت شلوار باشید کلاس محسوب می شوید و ما آن کت و شلوار این شهریم !! " دید دیگر راهی ندارد سرش را تکان داد و گفت : " تصادف هم نمی کند که دو روز ناراحت باشیم و یک عمر از دست اش خلاص بشویم !! " یکی هم نشسته بود اصالتا اهل محله ی نوبر و یکی از خانواده های ریش و ریشه دار و منتظر فرصت تا بیاید وسط گود ؛ و منهم حواسم به او بود ، امیرخیزی داشت بلند می شد برود که گفتم : " حالا که مانده ای کمی هم صبر کن ؛ نوبری ها می خواهند از امسال نمادشان که روباه است را بیاورند بازار !! " بنده خدا چیزی نگفت ولی بیرون رفتنی خیلی آرام توی گوشم گفت : " من آن دو روز را هم ناراحت نمی شوم !! "
بازار سنتی 5 روز در اختیار دستجات محلات می باشد و طبق نوبت که بر اساس قرعه کشی صورت می گیرد ، هر محله بسته به نظر رئیس هیئت های آن محله در زمان خودش می آید و مسیر بازار را طی می کند ؛ هر محله یک سینه زن عجم دارد و یک سینه زن عرب و یک زنجیر زن ، که به تناسب برخی ها با هر سه دسته شان می آیند و برخی فقط یکی را می فرستند !! گاهی هم در بین این دسته ها دسته های خاص می آیند ؛ مثلا روز عاشورا شبیه خوان های حر می آیند ، یا شبیه خوان های حضرت قاسم و گل سرسبد همه دسته ای خاص که نماد شیر را به بازار می آورند ... الحق و الانصاف دسته ی سینه زن عجم محله خیابان ابهت خیلی خاصی دارند و امروز آخرین دسته ای که دیدم و به خانه برگشتم همان ها بودند !!
دوتا عکس هم بیادگار ضمیمه ی این پست باشد ، یکی از عکس ها یهویی از یکی از دستجات گرفته شد ، صرفا بدلیل خلوت شدن یهویی !!! و دومی تصویر نوبت بندی دستجات محله های قدیمی که روی دیوار یک مغازه بود !!
سلام سلام
شما اگر ازدواج نمایید گمان نکنم دیگر فرصت یا ظرفیت خالی داشته باشید برای تکه پرانی و آزار دیگران. والا
و
این برنامه نوبت بندی عزاداری هم عالی عالی
سلام

این آزار نیست بلکه دفاع از ارزش های محله است !! تیکه پرانی رفتار مناسبتری بجای فحاشی است برخی ها که کم می آورند بی حیایی می کنند !!
این نوبت بندی از زمان طاغوت هست تا محله ها به سر و کله ی هم نزنند !!
خیلی پز ندین از قدیم ندیما گفتن : کوچه باغه و تبریز ....
سلام
جوک جدیدی بود ، تا حالا نشنیده بودم
خون منو به جوش نیاریدا .....
ما ا«همه حرف می زنیم کسی ککش نمی گزد ... اینهمه فشارخون بخاطر چند آجر و دیوار کاهگلی !! کوچه باغی ها باید مجسمه شما را بزنند وسط میدان محله شان !!