یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

هفته ی دادو ...

 

 

  

امسال لطف دوستان زیادی شامل حال شده بود و سه نوبت باتفاق دوستان پای سفره  ی عقد قرارداد سال جدید شدیم !!


نوبت اول شب چهارشنبه اتفاق افتاد و جمعی از دوستان با یک برنامه تاخیر و گریز (!؟) آخرین پلنگِ بازمانده را به دام انداختند ... پلنگ برای بالا بردن ابهت دام بود والا تله موشی هم کفایت می کرد !!


عصر روز چهارشنبه بعد از رسیدن به خانه با دوستم که از رشت آمده بود تلفنی قرار گذاشتیم و من باتفاق برادرم که داشت می رفت دخترش را از کلاس بیاورد تا محل قرار رفتم ... بعد دوستم زنگ زد و گفت که دارد می آید دنبالم و از کروکی ای که داد متوجه شدم نیم ساعتی باید بایستم ... آنهم کجا تابلوترین جای شهر !!! گفتم همانجا باشد تا خودم بروم پیش اش !!! فاصله ی ما از هم باندازه 500متر بود ، ولی او باید می رفت و چند دوربرگردان پاس می کرد و یک عالمه دور می زد تا به من برسد ، ولی مسیر من یکطرفه بطرف او بود !!

 

رسیدیم کنار دوست و بعد از خوش و بش راهی شدیم و دقیقا آمدیم همان نقطه که ایستاده بودم !!! بعد به بهانه انتظار بانو مثلا خواستیم نیم ساعتی وقت تلف بکنیم ، قرار شد سری به " کافی شاپ فوق نوستالوژیک هفت " بزنیم ...

 

وارد شدیم و اتاق را دیدی زده و وارد حیاط شدیم و چشمتان روز بد نبیند ، دیدیم عیالات متحده ی ایشان با یک دوست دیگر و عیالات متحده ی ایشان با کیکی در روی میز منتظر ما هستند !! یعنی کلا وقتی فهمیدیم که با پای خود توی تله رفته و چاقوی صیاد را بر گردن احساس می کردیم !! تازه تر اینکه فهمیدیم دلیل انقراض پلنگ ایرانی زودباور بودن و دوست باور بودنش بوده است !!!

 

http://s6.picofile.com/file/8216517992/2015_10_07_1899.jpg

 

ردپای پلنگ روی کیک معلوم است !!

 

http://s3.picofile.com/file/8216518034/2015_10_07_1892.jpg

 

اینهم سرای فوق نوستالوژیک ، کافی شاپ هفت 


http://s6.picofile.com/file/8216518118/IMG_20151007_212907.jpg

 

http://s3.picofile.com/file/8216518192/IMG_20151007_231102.jpg


و شام شب تولد ...


فضا فوق العاده نوستالوژی بالایی داشت ، یعنی خودش را کُشته بود برای رسیدن به این باور !!! از در و دیوار خرت و پرت می بارید !! حالا چرا ساعت رومیزی را با میخ زده بودند به دیوار بماند !! چرا چرخ خیاطی مادر بزرگ را گذاشته بودند طبقه بالای طاقچه ها (!) هنوز برایم سوال است ، همان پائین هم همان حس را منتقل می کرد ؛ یکی هم نبود بگوید:  "  به تو چه !؟!؟ کیک ات را بخور و برو ... "

 

===

 

پنجشنبه عصر رفتم سراغ فوتورافچی ، داشت برای جمعه برنامه ی چیده شده اش را تنظیم می کرد ، به من هم تعارفی زد ولی من جوابم معلوم بود ، بعد از زیارت فوتورافچی رفتم سراغ دوستان دیگرم و با هم بودیم و عکسهای گرفته شده و ارسال شده برای جشنواره فیروزه را در موبایلش تماشا کردم و رفتیم شام بیرون بودیم و سپس هم که رفتیم خانه شان و بجای کیک باقلوا خوردیم ...

 

===

 

روز جمعه قبل از ظهر رفته بودم شاهگلی برای هواخوری و عکاسی ، شب خانه دوستم مهمان بودیم ، مهمانی های دوره ای و شلوغی های من و نخودی ها و کمی بزرگتر از نخودی ها !!! شام را هم مفصل خورده و باتفاق نخود ها مراسم کیک خوری هم داشتیم ...

 

http://s3.picofile.com/file/8216518276/IMG_20151009_233124.jpg 


با این فسقلی بلوز سفید کلی هم رقصیدیم ؛ آنهم از نوع خاص اش که ابراهیم تاتلیس باید می آمد و یاد می گرفت !! می بینید که عکس ها را چقدر مختصر رد شدم و از خوردنی ها اصلا حرفی نزدم !!! یک عکس هم بگذارم از شهرک رشدیه در شب از بالای برج رشدیه !!

 

http://s6.picofile.com/file/8216521184/IMG_20151009_214743.jpg

 

توی بارون از این بهتر درنمی آمد !!! ولی زیاد هم بد نشده ، شما از موبایل انتظار زیادی دارید!!

 

 

نظرات 1 + ارسال نظر
همسفر یکشنبه 19 مهر 1394 ساعت 11:09

اووه گزارشه رسید بالاخره با کلی دک و پز ....
آخی کوچولوهه آقا باریش هستش ؟

سلام
مجبور شدم خیلی خلاصه بنویسم ...
بله باریش خان هستند

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد