یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

روز عید و فرهنگ و ...

 

امروز روز عید غدیر بود ، عیدی که در بزرگی از سایر اعیاد مذهبی پیشی گرفته است ، سایر اعیاد در جایگاه خاصی ویژه هستند و هرکدام بار معنویتی را بدوش می کشند ولی عید غدیر کمی ویژه تر شده است و آن اینکه جریان شعور دینی را با خود حمل می کند و هر بار به ما یاد می دهد که اشتباهات رفتارِ دینی شاید کوچک بنظر برسند ولی می تواند انحرافات بزرگی را سبب بشوند ؛ انحرافاتی در حد قتل و غارت و ...

   

ما در این روز شادی می کنیم و با کارهایی از قبیل دید و بازدید و ... شادی مان را نشان می دهیم ولی خیلی ها هم هستند که به این روز مهم بیشتر از ما آشنایی دارند ولی با ناراحتی تمام رویشان را بطرف دیوار می گیرند و این روز را به سختی تمام می کنند ، چرا که هنوز پابند اشتباه تاریخی خود هستند ...

 

امروز من سید سیار بودم و داداشم سید مستقر تشریف داشت !! حوالی ساعت 11 تیپ رسمی زده از خانه زدم بیرون که بروم خانه داداشم برای عید دیدنی و اینکه برخی ها که دست شان به من نمی رسد در آنجا زیارتم بکنند !!  عیدی دادن فقط در دادن یک کادو و یا مبلغی به مهمان نیست ، گاه در چنین روزی خوش و بش کردن با در و همسایه هم نوعی عیدی دادن است ، لبخندی که حواله ی آشنا می شود و ...

 

سر کوچه همسایه را دیدم که خیلی سالهاست که با هم همسایه بودیم ، از همان خانه ی قدیم تا همین آپارتمان که یک دلیل پسند افتادنش بودن آنها در همسایگی مان بود ، هم طبقه هستیم و ساختمان دیوار به دیوار ، فاصله مان باندازهی دو ضربه به دیوار است ، یعنی تا ضربه زننده خودش را به بالکن برساند آن دیگری در آنجا انتظارش را می کشد ... خلاصه اینکه همسایه خبر داد که می روند خانه داداشم و قرار شد من هم با آنها بروم ...کمی هم حرف زدیم از سیاست روز و کشورداری دیروز و امروز و همسایه های دیروز و امروز و ...

 

آنجا هم ه بودیم کمی به خوش و بش گذشت و یاد خاطرات ، داداش بیاد سالهای سالی که پدر در روز عید خانه می نشست و در بروی مردم باز بود از همان شیرینی ها خریده بود ، این نوع شیرینی بنوعی در مراسم عید دیدنی ما نهادینه شده است ، نوعی شیرینی خشک که ما به آن " نازک " می گوئیم و اتفاقا طرفدار خوبی هم دارد ، یک سال به پیشنهاد برادر کوچکتر که حس می کرد این نوع شیرینی برای میزبانی خوب نیست ما " قرابیه " سفارش داده بودیم ، مردم آمدند و خوردند و رفتنی گفتند : " حاجی ما علاوه بر دیدار خودت بخاطر آن شیرینی های " نازک " آمده بودیم !!! "  شیرینی مان را خوردیم و عیدی مان را از داداش گرفتیم و باتفاق همان ها که رفته بودم برگشتم و برای ناهار نماندم ...

 

===

 

عصر باتفاق یکی از دوستان سری به نمایشگاه کتاب زدیم ، فقط شلوغی و و دیگر هیچ ؛ زمانی نمی دانستیم و چقدر خوش می گذشت ؛ همه ی غرفه داران را در جاییگاه انتشارتی می دیدیم و حس خوبی داشتیم ؛ در این سالهای اخیر که غرفه داری شده یک شغل و یک عده فقط میز می چینند از انواعی از کتاب ها که روی همه ی میزها دیده می شود ، حس خوبی برانگیخته نمی شود ، الا تماشای بازدید کننده ها ...

 

بعد از نمایشگاه رفتیم برای شام ؛ " رستوران خانم پناهی " جایش را تغییر داده و رفتیم جای جدید تا ببینیم ابهت و زیبایی و عظمت جای قبلی را دارد یا نه ، همه چیز خوب بود ولی آن تالار بزرگ و دَرَن دشت حالا باندازه ی یک سالن غذاخوری شده بود ... غذاها خوب بود و عالی ... منهم که رژیم هستم و شام نمی خورم !!

 


http://s6.picofile.com/file/8215235326/photo_2015_10_02_23_12_12.jpg

 

نظرات 1 + ارسال نظر
همسفر شنبه 11 مهر 1394 ساعت 09:05

سلام هر چن کمی دیر شده اما عیدتون مبارک ...

سلام

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد