یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

کمان رستم در بام شهر ...

 

http://s3.picofile.com/file/8214880576/170311.jpg

 

دمدمای عصر بود که باران آمد ...

   

دیده اید که یک عده همیشه شاکی هستند ، انگار یک دنیاست و یک باغ اینها و همه چیز از برف و باران و آفتاب باید در راستای محصول آنها فعالیت داشته باشد ... باران می آید و بجای لذت بردن از طراوت و بوی زیبایی که بلند می شود و یا تماشا کردن این رنگین کمان های زیبا به سیبی که نچیده اند و بسته بندی که با باران زمانش بهم می خورد و ... فکر می کنند

 

نیم ساعتی مرتب و مودب بارید ، بعد آفتاب از گوشه ی ابر بیرون آمد و باران همچنان بارید ... نصف محوطه پارکینگ آفتاب بود و نصف دیگر باران می بارید و پشت درختان هم اوضاع بهمین منوال بود ، شاخه ای در نور آفتاب و قسمتی در زیر سایه , فوق العاده بود ... به تماشا مشغول بودم که صدایم زدند تا از زاویه ی دیگر رنگین کمان هایی که دوبله پارک کرده بودند را تماشا بکنم ، چرا باید در این زمان ها موبایل نوکیا همراهم نباشد !؟

 

چند تا عکس گرفتم و از تماشا یک عالمه لذت بردم ... پائین آمده و رفتم توی خیابان و بین درختها ، آنقدر وسایل اضافی و مزاحم توی قاب بود که از گرفتن عکس منصرف شدم ... رنگین کمان هم رنگ باخت و در ابرها محو شد !!

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد