یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

ویکند آرام ...

 

دیروز و امروز را برایمان آزادباش داده بودند ، فعلا بازار خودرو در رکود افتاده است و فشار را بتدریج پخش می کنند تا همه ی طبقات درگیر با صنعت خودرو از آن بی نصیب نباشند ...

   

حرکت های خودجوش شاید در کوتاه مدت خوب باشند و به جواب هایی برسند ولی بیشتر از یک مُسَکن نیستند و باید کارهای حساب شده و مدیرانه و مدبرانه صورت بگیرد تا اثرات درازمدت داشته باشد ، مطمئناً رسیدن به آن جایگاه در کشور ما تا سالهای سال اتفاق نخواهد افتاد ...


شتری بود و خری که بدلیل دفرم شدن و از توان افتادنشان ، آنها را در صحرا رها کرده بودند تا مدتی به هوای خودشان بچرند و به مرگ طبیعی طعمه لاشخور ها شده و یا شام و ناهاری برای گرگ ها بشوند ، از قرار معلوم کارکردشان اندازه ی یونجه ای که از آخور می خوردند نبود !! این دو رفتند و رفتند و در صحرا به خوشی و خرمی و بدون اینکه اتفاقی بیافتد خوردند و چاق و چله شدند و سرکِیف آمدند ...

قضا را روزی که باندازه ی کمی زیادتر از حد خورده بودند ، خر را احساسی دست داد و صدای خود به آواز بلند کرد و همینطور ادامه داد ، شتر که کمی احساس خطر کرده بود گفت : " الاغ جان ... صدایت را ول کرده ای در دشت و صحرا ، کاری نداریم آزادی بیان خوب است یا صدایت گوشخراش است و ...یکی می شنود و می آید سراغمان و باز باید برویم زیر بارکشیدن و این چند روزی که خوش بحالمان شده کوفت مان می شد ... " خری گفته اند و خریتی ؛ نگاه آزادیخوهانه ای به شتر کرد و گفت :" این هم شرط رفاقت است که می زنی توی حالمان !!! من خواندنم می آید !! صدای بهتری داری تو رو کن !! چرا جنبه نداری ، تقصیر من است که هنرم را بپای شتری چون تو می ریزم ... دم غنیمت است ؛ حالا که چند روزی بر وفق مراد است بگذار از خریت کم نگذاریم و خوش باشیم !! " و باز شروع کرد به خواندن ...

از دور کاروانی رد می شد و کاروانسالار از صدای خر می فهمد باید حیوان بدرد بخوری باشد و نفر می فرستد و خ رو شتر را پیدا کرده و پیش او می برند ، " مفت باشد و خر باشد ، چه از این بهتر باشد !! " القصه در میان نگاههای هاج و واج الاغ و شتر آنها را آورده و روی هر کدام باری می گذارند و راه را ادامه می دهند !! شتر هی زیرچشمی به خر نگاهی می کرد و سری تکان می داد ، خر می دانست این سکوت از هزار فحش بدتر است ، صدایش را درنمی آورد و به خریتی که کرده بود نفرین می فرستاد تا اینکه لب رودخانه ای رسیدند ... آب بالا آمده بود و زیر یک متری ها کارشان سخت بود ...

القصه اسبها و شترها مشکلی نداشتند و شورا کردند و خر را گذاشتند پشت شتر تا از آب رد بشوند ، خر نفس اش بند آمده بود ، نه قدی داشت برای رد شدن  نه شنا بلد بود !!  شتر هم همین موضوع را می فهمید و وقتی وسط رود رسید شروع کرد به ورجه وورجه کردن !! خر به التماس افتاد و گفت : " شتر جان حالا که وقت بازی کردن و رقص نیست ، مسئولیتی به این سنگینی بعهده ی توست و جان من بدست توست ، می دانی که تاکنون خری یافت نشده که شنا بلد بوده باشد !! جان من و لطف تو ، کمی آرام برو که زهره ترک شدم !! " شتر گردن کج اش را راست کرد و گفت : " یادت است گفتم نخوان و گفتی دوست داری!! تو خواندی و من دوباره زیر بار کمرم خم شد ، باش تا من برقصم تا تو هم بی نصیب از این آزادی نشوی !! من رقصم می آید ... " ادامه رقص های شتر باعث شد الاغ سُر خورده و توی آب بیافتد ...

شتری سری گرداند و خر را دید که دارد غرق می شودسرش را تکان داد و گفت : "  تو را آزادی بیان و ما را آزادی عمل، تا ببینیم چه کسی سود می برد و چه کسی ضرر !! "

 

دیروز را به استراحت گذراندم و بعد از ظهر یکی دو جا برای مجالس ختم رفتم ، هم برای ناهار دعوت داشتم و هم برای شام ... نصفه های شب مقابل پنجره با باد سردی که می وزید خوابیدم و آن بهترین خوابی بود که در تابستان تجربه کرده بودم ...

 

نظرات 1 + ارسال نظر
سحر جمعه 27 شهریور 1394 ساعت 15:29 http://fars.fr.cr/

بدون تعارف عرض کنم سایت خیلی زیبایی دارین
بسیار عالی بسیار تک و بی نقصه
75618

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد