یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

مشاورات دادویی !!

 

دیشب دور سوم مشاوره دادویی برگزار شده بود ؛ یکی از دوستان قدیم در مورد کاری که در دست دارد به مشکل برخورد کرده بود و از قرار معلوم در خانه فرموده بودند که این کار را اگر برای سرکوفت زدن نان آوری به ما ، ادامه می دهی می توانی ادامه ندهی و بیایی از آخور پدرزن بخوری که حداقل خیری که دارد دم دست بودنت باشد !!

  

این دوست ما هم به جاهای حساسش برخورده بود که یعنی چه !؟ سگ دو می زنم برای چندرغاز پول و از لطف دوستان و پدر و اقوام و خویشان مفری داریم و ممری !! خلاصه اینکه یکی از نتایج بدبار آوردن فرزندان همین است که من در این مدت مشاوره با آن درگیر بودم !! برخی ها روی بچه سرمایه گذاری می کنند ( بجای تربیت !! ) و فکر می کنند یک خانه برایش دست و پا کرده اند و هزینه ی ازدواجشان را داده اند و ... یک عالمه در حق اش لطف کرده اند ولی فکر نمی کنند بچه توسری خور و ترسو و بیعار و بیکار ( از نظر توانایی کار درست !! ) تحویل جامعه دادن و او را سر آخر نان خور پدرخانم کردن و چشم به ارثیه بار آوردن ، پشیزی ارزش ندارد !! و تازه تر اینکه همین پدرهای ظاهرا اولاد دوست وقتی می نشینند تا از خودشان تعریف بکنند ؛ همیشه از صفر شروع کرده اند و دویده اند و دویده اند و اینها را آجر به آجر جمع کرده اند و اِله بودند و بِله بودند و ... یکی نیست بگوید پدر آمرزیده به بچه هایت از پائین به بالا رفتن را یاد بده نه اینکه ببری بالای سرسره امکانات و سُر خوردن به پائین را به تجربیاتشان بیافزایی !! ولی این چیزها به بدبختی این جامعه گره خورده و به این زودی ها ول کن نخواهد بود ، وقتی هنوز می بینم همکارهایم از شکم می زنند تا در چند جا اقساط مسکن و آپارتمان بدهند به امید آینده فرزندانشان و من همیشه می گویم بجای ارثیه مالی به آنها تربیت خوب بدهید ولی کِی ؛ اینها که از صبح تا شب  اینجا پیش من هستند و صبح همه اخبار را شنیده و مسابقات کشتی را دیده و فوتبال اروپا را پیگیری کرده اند !!!

 

خلاصه اینکه این دوست من چند هفته قبل وقت گرفته بود و آمد یکی دوساعتی برای مشاوره ؛ طبق معمول کسیکه که بخواهد از شخص دیگری حرف بمیان بیاورد باید خودش را حاضر بکند چرا که من طرف سوم شخص غائب خواهم بود !! منهم تقریباً طرف پیشنهاد خانمش بودم و گفتم که بهترین کار ایجاد تغییر در کارش است و فرستادم تا برود خودش را سبک سنگین بکند تا ببیند واقعاً عرضه ی تغییر را دارد!! دوست داشتن تغییر زیاد سخت نیست ؛ همه تغییر را دوست دارند ( مخصوصاًً رو به تعالی اش را !! ) ولی کمتر کسی اقدام می کند و برای همین افراد موفق در جامعه ما کم هستند !!

 

چند روز پیش دوباره تماس گرفت و آمد دو برگ نوشته هم همراه داشت و می گفت که می خواهد با یکی از دوستان قدیمی اش همکاری بکند و بنده هم کلی چراغ سبز برایش روشن کردم و رفت !! البته یک نیمچه توضیحی هم داد مبنی بر اینکه خانم جانش تهدید کرده بود که اگر سر و سامانی به کا رو کاسبی اش ندهد او را رها می کند ( !! ) بهرحال چشم و همچشمی فقط به تعویض مبلمان و یخچال و فرش و ... ختم نمی شود چه بسا لازم باشد برای به رخ کشیده شدن و به رخ کشیدن نیاز باشد تا همسر هم عوض بشود !! اینجای حرفش خیلی به من گران آمده بود ، هرچند خودش انگار بعنوان یک واقعیت اجتماعی پذیرفته بود !! چند مسئله را دوباره برایش باز کردم و دوباره رفت تا با دوستش حرف بزند و نتیجه را بیاورد !!

 

دیشب در خانه بودم که موبایلم زنگ خورد و ای بار دوست اش را هم آورده بود سرکوچه برای مشاوره ؛ دعوت کردم و آمدند خانه و دو ساعتی نشستیم !! تردید تا خرخره توی دل و جانش بود و نمی توانست تصمیم بگیرد !! خلاصه اینکه زمین و زمان را بهم بافتم و قرار شد شروع بکنند ، دل کندن از موقعیت کاری موجود برایش خیلی سخت بود و همچنین نیازش به کار و فعالیت جدید !! تقریباً تمام دو ساعت را یکه تاز روی منبر بودم و سخنرانی بلیغ می کردم ...چند مورد اساسی را هم مطرح کردم که معلوم بود به مذاقشان ساخته است ، بهرحال این تجارب ارزشمند یک جایی باید بکار بیاید !!

 

دوست دوستم به من گفت : " یک مطلبی هم هست که این به من می گوید و به شما نمی گوید !! او می خواهد شما هم بیایید وسط و با هم کار بکینم ... " گفتم : " یعنی از این فاصله که نشسته ایم ، گوشهای من اینقدر بزرگ دیده می شود !؟ من چرا باید خودم را قاتی شما بکنم !؟ من حالا اگر پا پیش بگذارم به سه دلیل بالای سر شما قرار خواهم گرفت و حکم قیم خواهم داشت ، در یکسال اول موردی پیش نخواهد آمد ولی وقتی دو تا اسکناس توی جیبتان بهم خورد من آدم بد شراکت خواهم بود و نَقل مجالس زنانه ی خانم هایتان !! همه ی اینهایی که بعنوان دیکتاتور از آنها یاد می شود یک دوره ای قیم و منتخب خود ملت هایشان بودند ، من از مرز چهل سالگی گذشته ام و چشمانم واقع بین شده است ، شما مرا یک نفر می بینید و من شما را دو تا دو نفر (!) من تاثیر همسرانتان در شما را می بینم و شما نمی خواهید آن را رو بکنید... "

 

قرار شد بروند و استارت کا ر را بزنند ، وقت خداحافظی دوست دوستم موقع دست دادن به من گفت : " ما می رویم ولی من مطمئن هستم که این برای همکاری نمی آید !! " گفتم : " ما وظیفه نداریم دیگران را تغییر بدهیم و خوشبختشان بکنیم ، بخاطر دوستی و دست نیازی که دراز کرده بود راهنمایی کردیم ، در این شهر 90 درصد جمعیت بدبخت وار زندگی می کنند در حالیکه بین آنها هم پولدار هست و هم فقیر ، هم مدیر هست و هم کارگر ساده ، هم بازاری و هم بیکار ، هم مجرد و هم متاهل و ... و بدبختانه در میان این عده ، هستند عده ای که فکر می کنند خوشبخت هستند ولی می شود نشانه های واضحی از بدبختی را دید !! تو هم زیاد بخودت فشار نیاور ، اگر آمد همکاری کن و اگر نیامد دنیا به آخر نرسیده است دنبال همکار دیگر بگرد ، وقتی با یک بدبخت شریک بشود نمی توانی او را خوشبخت بکنی ولی خیلی زود او تو را بدبخت می کند ، عامل بدبختی فکر خراب است نه نبود امکانات !! هر وقت دیدی یکی از کمبود امکانات می نالد به سلامت عقلی و روانی اش بیشتر شک کن  "

 

دوستم که پشت فرمان بود به خنده گفت : " ناسلامتی من دوست تو هستم و آمده ام تا راهنمایی بکنی نه اینکه مرا پیش دوستم ضایع بکنی !! " گفتم : "دوست برای خلوت خودت هست در جاهای دیگر تو تو هستی و او او !!  یاد بگیر دوستت را هر جایی نبری !! شاید آنجا برای او مساعدتر از تو باشد ، آن وقت مثل حالا حسودیت گل می کند !! دوم اینکه پیش مشاور باید تنها بروی !! اگر دونفری پیش مشاور بروی تنها برمی گردی !! کسانیکه بدلیل مشکل خانوادگی پیش مشاور می روند سریعتر به طلاق می رسند !! "

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد