چند روز پیش یک قرار تلفنی داشتم مبنی بر ددر روز جمعه به مناطق شمالی آذربایجان - کلیبر و احیانا تجدید دیدار از قلعه بابک و آن مناطق ، با اینکه خسته تر از آنی بودم که بتوان توصیف کرد ، روز پنجشنبه قرار را نهایی کردیم و جمعه صبح راه افتادیم ...
همان ابتدای برنامه و هنوز از شهر خارج نشده یک نامه ی سرگشاده آمد که صبحانه برویم کله پاچه بخوریم ، منهم که ورزشکار و مخالف این قبیل خوردن ها (!!) ، صرفاً بخاطر رعایت حال جمع ( که با من می شدیم سه نفر ! ) بله را گفتم و چنان از سر شور و اشتیاق همه را خوردیم که یادم رفت یک عکس از صبحانه مان برای اینجا بگیرم !!
ادامه ی مسیرمان بطرف شهرستان اهر و در ادامه بطرف کلیبر بود ، هوا زیاد مناسب ددر کوهنوردی نبود و رفته رفته خرابتر هم می شد ، در طول مسیر فقط داشتیم خاطراه برای هم خورد می کردیم !! حالا با این سن کممان عینهو گوگولی مگول شده ایم و با هر جرقه ای هزارو شونصد تا مطلب مرتبط با آن در مغزمان روشن می شود !! چند تایی عکس از زمین و آسمان گرفتیم ، البته به بهانه سرد شدن چایی
و دوباره به راه افتادیم ، نرسیده به کلیبر بصورت شورایی برنامه را عوض کردیم و قرار شد بجای رفتن به قلعه بابک ، از مسیر تازه ای که شرکت منطقه ی آزاد ارس زده است خودمان را به سد خداآفرین برسانیم و دریاچه اش ببینیم و دیداری از پل های تاریخی خداآفرین داشته باشیم ... مسیر زیبا و تقریبا بکر بین کلیبر و جانانلو را گذشته و به کنار سد خداآفرین رسیدیم و چند تا به یادگار عکس گرفتیم ، دوستم در سال 63 از طرف اداره راه و ترابری برای اولین بار از متولیان و متصدیان احداث جاده ی مرزی کناره رود ارس بود، در قبل از آن سالها مسیرها غالبا دور از رودخانه بودند و ترددی صورت نمی گرفت ، نشان به این نشان که خیلی ها می ترسیدند آن طرف رود ارس را نگاه بکنند و می گفتند اگر کسی نزدیک رود بشود نیروهای شوروی با تیر می زنند !!!
پل بزرگ خداآفرین و روستای مخروبه آن سوی پل !!
پل کوچک که دقیقا زیر سد خداآفرین جان از زیر آب ماندن بدر برده است !!
قرار اولیه این بود که بعد از تماشای منطقه برگردیم بطرف جنگل های آینالو و برای ناهار در جنگل مکیدی و یا پای قلعه بساط منقل و کباب را راه بیاندازیم ، ولی پویایی برنامه آنقدر بالا بود که بدون کوچکترین تنشی برنامه عوض می شد و بالاخره مسیر را بطرف جلفا ، در کنار رود ارس ادامه دادیم ... حوالی ساعت 2.30 در جلفا بودیم و توی پارکی که مملو ازمسافر بود ، با پارک دوبله !! ، برای ناهار توقف کردیم ...
آدم وقتی عمرش را دارد به باد می دهد خوب است با آن جوجه را هم باد بزند تا اتلاف بهینه محسوب بشود !! باندازه ی حداقل 5 نفر جوجه پخته بودیم و سه نفری تا همان لب مرز خوردیم ( منظور مرز ترکیدن بود !! ) استراحت کوتاهی کردیم و کمی مردم شناسی و رفتارشناسی کردیم و راه افتادیم بطرف خانه !! آدم جلفا برود و سری به یکی از بازارهایش نزدند !! دوستان زیاد تمایلی به بازار رفتن نداشتن و این بار تنها بودم ولی از نوع اقلیت پررو !! سری به یکی از بازارچه ها زدیم و چند قلم خرید کردم ، هم کادو برای فسقلی ها که قرار بود شب آنها را ببینیم و هم یک ساک ورزشی خوب برای خودم !! تازه تر اینکه پای صندوق دیدم همه شان 30% تخفیف دارند !! مردم می پرسند و می خرند و من پای صندوق می فهمم تخفیف داشتند !!
در مسیر بازگشت ، با یک اشتباه جزئی وارد شهرستان مرند شدیم ، زیاد هم بد نشد!! بعد از شاید بیست سال دوباره از وسط مرند رد شدم و خیلی برایم جالب بود ... " گاهی وقت ها خوب است انسان گم بشود تا خودش را پیدا بکند !! " راس ساعت 7.38 از شهر خارج شده بودیم و دقیقا سر سراعت 19.38 سر کوچه مرا پیاده کردند !!
آقا تو یه پست دادو بیداد از اضافه وزن ( 90 کیلو به بالا و .... ) حالا هم خوردن تا مرز ترکیدن !!
نکنید اینکارارو بده خب
سلام
من پنجشنبه وقتی قبل از خواب رفتم رو ترازو شده بودم 90/1 ... جمعه که رفتم ددر از صبح تا عصر بنوعی در حال خوردن بودم ، هرچند کم ولی چون تحرکی نداشتم حس ترکیدن داشتم ، بعد از اینکه برگشتم وقتی رفتم روی ترازو نشان داد 89/3 !!! تازه شب مهمان بودم و بازهم خوردم ، قبل از خواب شده بودم 90/1 ...
ما نمی کنیم این اعصاب ماست که آلارم چَپ چُل می دهد !!