یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

بی آب و دم کرده ...


دیروز هوا خیلی گرم بود ، برای برخی جاها مانند اهواز بالای 50 هم گزارش شده بود ولی دلیل نمی شود هوای تبریز برود تا حوالی 40 ، تبریز گفته اند و هوای خنک تابستان و مخصوصا شبهای تابستانی اش ، که ملت همیشه در صحنه ی پارک ، باتفاق مهمان هایشان تا حوالی سحر میان درخت ها پلاس بشوند و برای اینکه سردشان نشود یک چیزی هم بکشند روی خودشان !!

 

 

دیروز گرم بود و باد هم می وزید ، گرما اذیت می کرد و باد گرم کلافه کننده بود ، منهم که بخاطر خوردن یک عالمه آب یخ (!) گلو درد داشتم و سرماخوردگی را هم اضافه کرده بودم و اصلا حالم خوش نبود ...


یکی از همکاران که در یکی از روستاهای حاشیه شهر ساکن است زنگ زد که دارم به خانه می آیم و برایت دوغ آورده ام ، منهم که کلا در مورد سیاه و سفید روزگار نقطه ضعف دارم ... قرار گذاشتیم و آمد تا سر کوچه مان و یک دبه بیست لیتری دوغ داد دستم ... وقتی به خانه رساندم آب قطع شده بود ، بعد از ظهر دو ساعتی خوابیدم ، لذتی نداشت و فقط برای جبران کسر خواب هایم بود ، بعد از بیدار شدن رفتم سراغ دبه ی دوغ !! چند بطری نوشابه خالی پیدا کرده و با احتیاطی که ناشی از اطلاع از بی آبی بود (!) چند تایی را پر کردم ، بعد مادر یکی یکی آنها را به همسایه ها می داد و بطری خالی می گرفت و من پر می کردم ، چربی بالای ظرف نشان می داد دوغ شناسنامه داری است !! از آن دوغ هایی بود که ظهر تابستان یک لیوان بخوری و تا عصر بیافتی بیهوش بخوابی !! در یک ظرف کمی هم برای دوستم کنار گذاشتم و آماده شدم بروم کارگاه دوستم !!


عصر راهی کارگاه دوستم شدم تا یکی از سفارشات نیمه کاره ام را تحویل بگیرم ، سر خیابان دو تا تاکسی ایستاده بودند اولی پیکان زوار دررفته بود و دومی سمند بود !! پیکان بی مسافر سر خط ایستاده بود و سمند پشت سرش بود ، طبق معمول من که دربست می رفتم بطرف سمند رفتم تا مسیرم را بگویم که راننده پیکان اشاره کرد که نوبت اوست !! زیاد اهل رعایت نوبت برای تاکسی ها نیستم ولی چون دلی دارم اندازه اقیانوس ناآرام (!) رفتم سوار پیکان شدم ... چند درجه ای از بیرون گرمتر بود !!


هنوز راه نیافتاده شروع کرد از بی عدالتی حرف زدن !! و اینکه تامین هزینه زندگی اِله شده و بِله شده و ... !!


گفتم : " درست است که برخی مسایل را باید دولت پا پیش بگذارد ولی بعضی کارها هم به خود فرد مربوط است !! تو باید چند سال پیش این قارقارک را می دادی عوض می کردی ، حالا یکی باید مستاصل باشد که بیاید توی این ماشین بنشیند ، صندلی اش که یه وری می باشد ، داخلش عین تنور گرم است ، اگر من بجای سمند آمدم و توی این ماشین نشستم در حق خودم بی عدالتی کردم ، من به آن ماشین هم اندازه ی این ماشین کرایه می دادم ... "


بلافاصله گفت : " گذاشته ام توی نوبت و گفته اند خودمان خبر می کنیم !! تا حالا برای تعویض ماشین اسم من درنیامده است !! "


گفتم : " یک هفته پشت سر هم سر راهت سری با تاکسیرانی بزن و ببین چه خبر !؟ کمی عصبی می شوند !! کمی بدخلقی می کنند !! ولی می بینند پیگیر هستی برای خلاص شدن خودشان کار تو را راه می اندازند ... "


وقتی پیاده شدم غرق عرق بودم ... کمی هم از دست خودم بخاطر ایثاری که کرده بودم و توی پیکان زوار در رفته نشسته بودم شاکی بودم ... در کارگاه دوستم دو ساعتی ماندم و بعد با آژانس رفتم خانه ...


دمدمای غروب به خانه رسیدم و باز هم آب قطع بود !! تنها بودم و افطار را بصورت یک دست به دعا و یک چشم به والیبال برگزار کرده و راهی کوه شدم ، هوا گرم و باد شدید ولی گرم (!) وقتی به خانه رسیدم آب نبود و امید به دوش گرفتن به باد رفت !! ساعت 12 شب بود و 9 ساعتی می شد که آب قطع بود !! اصولا آموزش مصرف آب و برق و ... در خانه ی ما براساس درست مصرف کردن است ، من از بچگی اگر می دیدم کسی ماشین اش را می شست بفهمی نفهمی ناراحت می شدم ، قبض آب ما خیلی وقت ها صفر می آمد !!


چند تا نفرین زیر زبانی به متولیان امور آب فرستادم و رفتم بخوابم ، مادرم که دیده بود آب نیست به خانه برادرم رفته بود ، یکی دو ظرف آب ذخیره هم که داشتیم داده بود همسایه که مهمان داشتند !! یکی از بطری های دوغ را درآوردم و بطری یک و نیم لیتری را فرستادم بالا !! فوق العاده بود و اگر نمی ترسیدم دومی را هم می خوردم ، با این دوغ می شد فیلی را تا ظهر خواباند ولی تاوان دو ساعت خواب بعد از ظهر و بدن خیس عرق ، زورش از فیل بیشتر بود ...


موقع سحری بیدار شدم و دیدم بازهم آب نیست ، حالا من مجرد ، یکی در خانه بچه داشته باشد و مهمان چکار می تواند بکند !؟ حیاط قدیمی مان یک آبگرمکن خراب داشتیم که لب حوض بود و وقتی آب نبود ما از آن استفاده می کردیم ، ولی توی آپارتمان چقدر می شود آب برای ذخیره برداشت ... دعای سحرم مزه ی نفرین مرغ سحر می داد !!


رفتم دوباره بخوابم ولی بدخواب شده بودم ، صبح که بیدار شدم یک ربع به شش بود ، دست زدم به شیر و آب نمی آمد ، باید می رفتم روی نفرین های اساسی کار می کردم !! بیخیال شده و رفتم لباس پوشیدم تا بروم کارخانه ، دقیقا راس ساعت 6 آب آمد ... 15ساعت قطعی آب بدون اطلاع رسانی در اخبار شهر و ...

 

نظرات 2 + ارسال نظر
همسفر شنبه 13 تیر 1394 ساعت 11:49

سلام ،
دیشب 2/3 مسیر عینالی رو فتح کردیم ولی دیگه بیشترشو نکشیدم ! اما بنظر خودم بازم بدک نبود
ندیدیمتون تو مسیر .....!

سلام
اولا که خبر می دادید تا دیده می شدیم !! من از پله های کنار پارکینگ ، دقیقا ساعت 10.30 بالا می روم و از همان مسیر برمیگردم ... شاید شما روی مسیر آسفالته بودید !
امشب تکرار کنید ، تا آخر این ماه حداقل یکی دوبار را امتحان کنید

jimbo شنبه 13 تیر 1394 ساعت 13:28

فتح عینالی از اون حرفاست

فتح فتح است ، شروعی با پایان مشخص !!
همکاری دارم که هر از گاهی به من می گوید مرا هم به عینالی ببر ، خجالت می کشم به دخترم بگویم تاکنون آنجا نرفته ام

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد