امروز هوا گرم بود ، ولی وقتی خبر دادند که فردا گرمترین روز هفته خواهد بود ناخودآگاه چند درجه بدنم گرمتر شد !! حالا دیگر کولر و پنکه هم کاری نمی تواند بکند ...
سر راهم داشتم از یکی از کارگاهها رد می شدم ، یکی از کارگران خط تولید را دیدم که در انتمای مسیر خط تولید داشت قطهات ریخته را جداسازی می کرد ، قطعات تقریبا به سرخی می زدند ، شما بخوانید حدود 400 درجه حرارت برایشان می شد متصور شد !! ایستادن در محوطه ی چند متری آنجا سخت بود چه برسد به اینکه آدم بخواهد آنجا کار مستمر هم داشته باشد ... یکی از کارگران بیرون آمد و به کارگری که جلوی خط بود اشاره کرد که برود چایی اش را بخورد ، مرا نمی دید ؛ یک دفعه متوجه حضور من شد ، سرش را پائین انداخت و ناراحت شد ... نه اینکه خبر نداشته باشم !! من که حساب و کتاب گربه های کارخانه را دارم مطمئنا حساب جیب خیلی از آنها را هم دارم !!
کار سخت و طاقت فرسا ، مدیریت کارنابلد و عقده ای ، کمبود تدریجی امکانات در درازمدت ... حالا شرایطی را دست و پا کرده است که کار سختی مانند ریخته گری بصورت غیرقابل توصیفی سخت شده است...
برایم زیاد نامانوس نبود ، سالهای اولی که وارد کارخانه شده بودم ، برای راه آهن کفشک ترمز تولید می کردیم ، قطعات 13 کیلویی و بزرگی که همیشه در خطوط اتوماتیک تولید می شد و بدلیل اشکالی که داشتند قرار بود چند روز در خطوط نیمه اتوماتیک تولید شود ... دانشجو بودم و فقط در یک کارگاه امکان کار در شیفت اول وجود داشت و همه کارگاهها دو شیفته و چهارشیفته بودند !! برای اینکه عصرها به دانشگاه بروم باید صبح ها در آنجا مشغول می شدم !!
یک شیر آب در انتهای سالن وجود داشت که مرتبا بچه ها می رفتند آنجا و سرشان را می کردند زیر آب ، یک شیلنگ بسته بودم به شیر و از کنار دیوار آویزان کره بودم ، همه متعجب بودند که فلسفه ی این شیلنگ چیست !؟ آن روزها نه موبایل بود و نه چیزی ، فوقش کلیدهایم را پیشم حمل می کردم !! هر وقت بدنم بیش از حد داغ می کرد می رفتم زیر شیلنگ ، آب را باز می کردم و کلا خیس آب می شدم و برمی گشتم سر کارم ، توی مسیر نصفش خشک می شد و بقیه تا چند دقیقه ی بعد و باز تکرار می کردم ...
توی این هیری ویری برایم اس ام اس امد که خوب بود در این روزهای روزه داری بجای درک گرسنگی شکم گرسنه ها را سیر می کردیم !! طبق معمول از آن شعارهای بیرنگ و بی بو و بی خاصیتی که متناسب با روزها و مراسم ها و غیره شایع می شود !! شما که خوش باورید همکاری کنید در ترویج و انتشار ، من که بدجوری به اینها بدباور هستم !!
شکم گرسنه را شاید نه ، جیب بی پول را شاید نه ، خانه خالی از امکانات را شاید نه ... ولی حداقل در این بیست سال یک چیز را خوب درک کرده ام؛
به دست آهن تفته کردن خمیر به از دست بر سینه پیش امیر
سلام سلام
.
دیشب حس و حالتان را وقت دریافت آن پیامک کذایی! درک کردم
( پیامکی بدستم رسید آنهم از طرف دوستی هم سن و سال! که سریع واکنش نشان دادم و ...)
به گفته شما از آن شعارهای بیرنگ و بی بو و بی خاصیتی که متناسب با روزها و مراسم ها و غیره شایع می شود !! جالب اینجا بید که منم همین خوش باوری و بی دقتی و سایر رو به دوستم تذکر دادم و ...!!
یهو یاد واکنش شما افتادم و
خاصیتش این شد منم بیشتر از قبل، دقت کنم در انتشار پیامکهایم
متشکرم از تذکر