یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

بوی قورمه سبزی ...


دیشب ( پریشب !! ) ، قرار بود بروم و عکس های رامسر را بگیرم ، بعد قرار را کمی توسعه دادیم و رسیدیم به شام کثیف ، ضمن اینکه عکس ها را می گرفتم یک دور آنها را تماشا کردیم ، کمی هم سر اینکه کی ، کدام عکس را گرفته با دوستم مشکل داشتیم !!؟ یک دوستی داشتیم که هر وقت دوربین می دادند تا از جمع عکس بگیرد می گفت : " سرتان را نیانداختم ، می توانید از روی لباس هایتان خودتان را شناسایی بکنید ... "

 

 

ضمن خوردن شام ، دوستم که کمی تا قسمتی ضدکالری تشریف دارد در جواب حرف من در مورد اضافه وزن و مشکلاتی که دارم ، شروع کرد به توصیه های تغذیه ای ؛ بین خودمان باشد نصف حرفهایش را متوجه نشدم ........


دیشب وقتی میخواستم پست رابکوبم به دیوار متوجه شدم که اینترنت فقط زورش می رسد تا چراغش را روی مودم روشن نگهدارد و برای یک کیلوبایت دارد سینه خیز می رود !! و بعد هم که قطع شد ... صبح که صفحه را باز کردم دیدم این مقدار بیمقدار را ذخیره کرده است !!


بحث کالری در همان حد بماند خوب است ، بعضی ها آرزوهاشان در حد گوریل انگوری می باشد ولی دوست دارند ظاهرشان باربی باشد !! برای همین همیشه با خواسته های خودشان در تعارض هستند چه برسد در مقابل خواسته های دیگران !! من یک مامان کوهی داشتم که برعکس من که برحسب کیلوکالری می خورم او برحسب کالری می خورد ، برای همین من تا پمپ تغذیه بعدی راحت می رفتم ولی او سر هر پیچی دِل ضعفه پیدا می کرد !! البته حالا خیلی حرفه ای شده است و بهمراه بابای کوهی ام (!!) در به در در گوگل مَپ دنبال قله های بالای 9000 و 10000 متری می گردند !!!


===


دیشب وقتی به خانه رسیدم شدیدا خوابم می آمد برای همین سلمانی را بهانه کردم و رفتم سرم را به دلاک سپردم !! آنجا هم علاوه بر گرم بودن هوا ، یک دسته حشرات پرنده اطراف لامپها اطراق کرده بودند و هی سلمانی را اذیت می کردند !! به سلمانی گفتم : " توی شغل شما هم بیمه شخص ثالث هست یا نه !؟ " با تعجب گفت : " چطور مگه !!!؟ " گفتم : " احیانا حین دفع این حشرات اگر قیچی را بکنی توی چشمم ، بیمه خسارت خواهد داد !؟ "


بعد از سلمانی وقتی به خانه برگشتم انگار قورمه سبزی را داخل آسانسور بار گذاشته بودند ... مادرم با  آپارتمان شاید کنار بیاید ولی با روشن کردن هود کنار نمی آید !! طبقه اول مهمان داشتند و طبقه های بالایی هم حضورشان از پارکینگ محسوس بود ...


وقتی رسیدم بالا دیدم مادرم دارد از طبقه بالا می آید ، طبق معمول برایشان سهم الشام برده بود !!  جای دوست کالری گریزم خالی ، برای منهم فقط ته دیگ ( در حد لالیگا !! ) نگهداشته بود و همه را در حالیکه روغن از آن چکه می کرد با خورشت خوردم و ناگهان زنگ در بصدا درآمد و همسایه پائینی وارد شد و خبر داد که نوه اش می گوید من فکر کردم قورمه سبزی پخته ای و وقتی دیده بو از خانه ی ما نیست قهر کرده که شام نمی خورم !! و گفته شام مرا ببر بده بالا بجایش قورمه سبزی بگیر بیار !! ( البته اگر نمی آمد مادرم تا چند دقیقه ی دیگر برایشان می برد ، مخصوصا که من بعد از ورود به خانه اول از همه رفتم هود را روشن کردم !! )


===


حالا مد شده است و همه چیز را با شکر و قند می سنجند ، برایم عکس فرستاده بودند که یک عدد  از فلان شکلات معادل شش تا حبه قند !! از فلان شکلات معادل فلان قدر قند و ... بنظرم باید کنار بسته ی قند تصویر قلب هم م یگذاشتند که نشان دهنده میزان علاقه باشد ، مثلا فلان شکلات با یک قلب گنده ، تا معلوم شود علاوه بر مضرات قندی یک عالمه هم دلچسبی دارد !!


http://s3.picofile.com/file/8193040950/811710635_90909.jpg

 

نظرات 2 + ارسال نظر
محمدرضا چهارشنبه 20 خرداد 1394 ساعت 13:33

این روزها بعضی ها هم سرشان بوی قورمه سبزی میدهد و البته با هیچ هودی هم قابل دفع شدن نمیباشد .

همسفر چهارشنبه 20 خرداد 1394 ساعت 14:28

بچه اینقد شکمو و پررووو .... !!! خوش به حال مامانش

اصولا بچه با مادربزرگش راحت تر است تا مادرش !! ضمنا رفت آمد بین خانه های ما قضیه رو را حل کرده است!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد