حوالی ساعت 15 بود که رفتیم تا ویلا را از عموصادق تحویل بگیریم ... این بار مشقت دنبال این و آن دویدن و دلال و واسطه بازی را نداشتیم ، هم آدم را زیر آفتاب معطل می کنند و هم تیغ می زنند !!
در زمانی که روس ها در ایران بودند ، از یکی از آنها پرسیده بودند : " در ایران چه چیزی برایت عجیب آمد !؟ " گفته بود : " من یک شغلی دیدم که در روسیه ما از این چیزها نداشتیم ... یکی می خرد و یکی می فروشد و یکی هم این وسط واسطه است و پول می گیرد !! " بنده ی بیخدا خبر نداشت که روزی می رسد که مسکو بعنوان شهر دلالهای نفتی مشهور می شود !! و شاید هم امروزِ مسکو نتیجه سوغات فرهنگی است که از ما به آنجا رفته است !!
نسبت به دو سال قبل تغییرات مثبتی صورت گرفته بود و معلوم بود بی دلیل نبوده که عمو صادق برای جذب مشتری دست به اینترنت شده بود !! اسباب کشی ها از ماشین به اتاق ها صورت گرفت و بعد نشستیم برای شروع نقشه کشیدن برای استراحت ... کمی بعد همه کنار رودخانه بودیم ... ویلا مشرف به دره ای بود که در آن رودخانه ی آرام و سردی در جریان بود ، هرکس دنبال کاری بود و من بعنوان بزرگترین بچه ها و بهمراه آنها توی آب !! کلی هم عکس گرفتیم که بدلیل ابری بودن آسمان ، طبیعت را بیخیال شده و از خودمان بودند !!
تا اواخر شب ما بودیم و اجاقی که برایمان پخت و پز می کرد ، از پر و بال مرغ گرفته تا بلالی و ...
شب برای بیرون کردن خستگی راه خوابیدیم !!
این روایت واقعی بود ؟
چقدر دلنشین بود این پست ... پست هایی که از شمال نوشته میشن برام احساس آشنایی دارن ...:)
روزهاتون سبز ...
+ ما زیاد از روس ها یادگار داریم ، بگذراید اونهام یک یادگار از ما داشته باشن!!! دلالی..
+ ما از اونها باهوش تریم و شغل دلالی! رو زودتر از اونها کشف کردیم...
سلام
اینها روایت ددر سه روزه ما به رامسر هستند ...