یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

2470


حوالی ساعت 15 بود که رفتیم تا ویلا را از عموصادق تحویل بگیریم ... این بار مشقت دنبال این و آن دویدن و دلال و واسطه بازی را نداشتیم ، هم آدم را زیر آفتاب معطل می کنند و هم تیغ می زنند !!

  

در زمانی که روس ها در ایران بودند ، از یکی از آنها پرسیده بودند : " در ایران چه چیزی برایت عجیب آمد !؟ " گفته بود : " من یک شغلی دیدم که در روسیه ما از این چیزها نداشتیم ... یکی می خرد و یکی می فروشد و یکی هم این وسط واسطه است و پول می گیرد !! " بنده ی بیخدا خبر نداشت که روزی می رسد که مسکو بعنوان شهر دلالهای نفتی مشهور می شود !! و شاید هم امروزِ مسکو نتیجه سوغات فرهنگی است که از ما به آنجا رفته است !!


نسبت به دو سال قبل تغییرات مثبتی صورت گرفته بود و معلوم بود بی دلیل نبوده که عمو صادق برای جذب مشتری دست به اینترنت شده بود !! اسباب کشی ها از ماشین به اتاق ها صورت گرفت و بعد نشستیم برای شروع نقشه کشیدن برای استراحت ... کمی بعد همه کنار رودخانه بودیم ... ویلا مشرف به دره ای بود که در آن رودخانه ی آرام و سردی در جریان بود ، هرکس دنبال کاری بود و من بعنوان بزرگترین بچه ها و بهمراه آنها توی آب !! کلی هم عکس گرفتیم که بدلیل ابری بودن آسمان ، طبیعت را بیخیال شده و از خودمان بودند !!


http://s6.picofile.com/file/8192827000/IMG_0013.JPG

 

تا اواخر شب ما بودیم و اجاقی که برایمان پخت و پز می کرد ، از پر و بال مرغ گرفته تا بلالی و ...


http://s3.picofile.com/file/8192827884/IMG_0045.JPG


شب برای بیرون کردن خستگی راه خوابیدیم !!

 

نظرات 1 + ارسال نظر
مگهان سه‌شنبه 19 خرداد 1394 ساعت 16:33

این روایت واقعی بود ؟

چقدر دلنشین بود این پست ... پست هایی که از شمال نوشته میشن برام احساس آشنایی دارن ...:)

روزهاتون سبز ...
+ ما زیاد از روس ها یادگار داریم ، بگذراید اونهام یک یادگار از ما داشته باشن!!! دلالی..
+ ما از اونها باهوش تریم و شغل دلالی! رو زودتر از اونها کشف کردیم...

سلام
اینها روایت ددر سه روزه ما به رامسر هستند ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد