دیشب چند قسمت به داستان پنجم اضافه کردم ، تا جبران مافات بشود !! چند وقتی بود که ننوشته بودم ...بعد دیدم زیادی واقعی شد و فرداست که کار دستم بدهد برای همین دو سه قسمت را دوباره پاک کردم تا از نو بنویسم ...
**
این مطلب از طریق ایمیل از دوستی رسیده بود را چند بار خواندم تا ببینم چقدر روانی تشریف دارم !؟!؟
به هنگام بازدید از یک بیمارستان روانى، از روانپزشک پرسیدم: شما چطور میفهمید که یک بیمار روانى، نیاز به بسترى شدن در بیمارستان دارد یا نه؟
روانپزشک گفت: ما وان حمام را پر از آب
میکنیم و یک قاشق چایخورى، یک فنجان و یک سطل جلوى بیمار میگذاریم و از او
میخواهیم که وان را خالى کند.
من گفتم: آهان! فهمیدم.
آدم عادى باید سطل را بردارد چون بزرگتر است.
روانپزشک گفت: نه! آدم عادى درپوش زیر آب وان را بر
میدارد. شما میخواهید تختتان کنار پنجره باشد؟
****
و هنوز می اندیشم ...
*****
دیروز مرخصی بودم و امروز چند اشتباه رفتاری بخاطر اشتباه گرفتن پنجشنبه با شنبه داشتم و دو ساعت وقت گرفت تا تنظیم بشوم روی پنجشنبه !!! حالا که رسیده ام خانه باورم نمی شود فردا جمعه است !!؟