یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

قاتی سرا !!


از قدیم گفته اند " صوفی ابن الوقت باشد !! " حالا کاری ندارم این حرف تا کجایش درست است و در آخر به کجا ختم می شود ولی در برخی مباحثات صد تا یه غاز که در برخی محافل صورت می گیرد من در ابن الوقتی سنگ تمام می گذارم ...

 

 

امروز سر میز ناهار بودم و داشتم همکارم را سین جیم می کردم که پدرزنت که آمده بود برای سالگرد تولدت پسرت ، برای تو بعنوان روز مرد چی آورده بود !!؟


این همکار ما زیادی کم رو و مودب تشریف دارد به من گفت : " برای روز پدر ما باید به او کادو می دادیم نه اینکه او برای ما !! " ، بعد من خیلی رو فاز مدعی داشتم می گفتم : " امثال شماها بازار را خراب کرده اید ، حالا روز پدر بود خانمت یک جفت جوراب می گرفت و غائله ختم می شد ولی روز مرد که پدر و پسر نمی شناسد ؛ پدرزنت باید برای دامادهایش کادو می داد در حد تیم ملی ، بهرحال برای مردی که آدم دخترش را به خانه اش می فرستد هرچی خرج کند جای دوری نرفته است !! " و یک عالمه کری خواندم و ...


کمی بعد یکی از همکاران آمد و به آخر بحث رسید و فکر کرد که همکارم دارد می گوید که پدرزن باید برای داماد کادوی روز مرد بگیرد و برای همین من گفتم : " می بینی ... روزگار به کجا رسیده است !! قدیم پدرزن ها یک ابهتی داشتند که داماد نمی توانست مستقیم توی چشمشان نگاه بکند و بابت لطفی که درباره دادن دخترشان کرده بودند همیشه خودشان را مدیون می دانستند و حالا این بی چشم و روها از پدرزن ادعای کادو می کنند !!؟ "


( باید خاطرنشان بکنم که من برای ناهار به سالن غذاخوری نمی روم و در کارگاه غذا می خورم و همیشه دوست دارم مهمان داشته باشم ، چون غذا خوردن بهمراه حرف زدن را خیلی دوست دارم !! اگر هم مهمان نداشته باشم در حالیکه با گربه ها حرف می زنم غذایم را با آنها قسمت می کنم !! )


خلاصه اینکه همکارم مثل برق گرفته ها داشت مرا نگاه می کرد و گفت : " والله ... هر دو طرف بحث من بدهکار افتادم !! " و من داستانی برایش تعریف کردم از شوهر عمه ام !!


هر از گاهی می رفتم خانه ی عمه جان و هی به شوهرش گیر می دادم که مواظب عمه ام باشد و مبادا با او حرف تندی بزند که هم سیده است و هم عمه ی من و دمار از روزگارش درمی آورم !!! بدلیل تفاوت سنی بالای پنجاه سالی که داشتیم هم خوشش می آمد و هم سر به سر من می گذاشت !!!


یکبار همین شوهر عمه تعریف می کرد که تا زمانی که پدرزنش زنده بود دست اش به دَر خانه ی پدر زن نخورده بود چه برسد به اینکه وارد حیاط شان شده بوشد و می گفت برخی اوقات عمه را می برد تا در خانه و خودش برمی گشت و موقع بازگرداندن عمه جان از شرم اینکه در را بزند و یکهویی پدرزن در را باز بکند ، به بچه هایی که جلوی در بازی می کردند یک شیرینی یا چیزی می داد که بروند خبر بدهند تا آماده شود و برگرداند به خانه ... و می گفت : " من پدرزنم را فقط توی مسجد و بیرون از خانه دیده بودم !!! "


حرفش که تمام شد دست اش را بطرف من گرفته و گفت : " خدا پدربزرگ این را بیامرزد ، صد رحمت به او ، خوبه که مُرد و این نوه اش را ندید ، یک روز خوش از دست اش داریم ، می ترسم طلاق عمه اش را از من بگیرد !!! "


یعنی یک مراسمی ، یادمانی ، بهانه ای باشد تا من چرخ دلخوشی ام را بگردانم ؛ از این رو به آن رو !!!!

 

نظرات 1 + ارسال نظر
همطاف یلنیز دوشنبه 14 اردیبهشت 1394 ساعت 07:54 http://fazeinali.blogfa.com/

سلام سلام
...
برای سالگرد "تولدت" پسرت
و یک عالمه کری "خوادنم" و ...
و "بایت" لطفی که درباره دادن دخترشان
در حالیکه با "گریه ها" حرف می زنم
و من "داشتانی" برایش تعریف کردم
"دست اش" به در خانه ی پدر زن نخورده
وارد حیاط شان شده "بوشد"
یک روز خوش از "دست اش" "داریم"
...
دادو خان به گمانم بهتر است چرخ دلخوشی تان را مهار کنید
شما را چه شده! فوران دلخوشی هم خوب نیست ها
...
البته می دانم آخر فصل یا زمانی دیگر می نشینید پای اصلاح نوشتار مطالبتان. منتهی اگر خواننده هم عاقل باشد یکی مثل من کلافه می شود از این همه جابجایی حروف...

سلام
وقتی اسم پست قاتی سرا باشد ، ظاهر و باطنش را شامل می شود ...
اصلاح می کنیم ؛ ضمنا حس غلط یابی خواننده ها هم تقویت می شود

این نشانه ی غلبه ی حس نوشتن بر فن نوشتن است !!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد