دیروز روز سیزده بدر بود ، و جمعی از اصحاب نحوست شهر را ترک کرده بودند تا مزه ی شهر بزرگ و خلوت ملموس تر بشود ، واقعیت هم همین است که تبریز اگر در استرالیا بود با همین وسعت شاید 200هزار نفر جمعیت داشت !!!
( البته آن وقت به قاره اقیانوسیه می گفتند ... آذربایجان !!! )
دیروز یک گشتی توی شهر زدم به بهانه نان !! البته ضروری نبود ولی سفارش مادر بود و برای ناهار مهمان جمع کرده بود !! همه جا بسته بود و مرغفروشی ها باز بودند !! مردم فکر می کنند سیزده که می روند حتما باید بساطشان بوی کباب بدهد ، یعنی چشم و همچشمی رفته توی حلق مردم !!
همه جای مرغ را بسته بندی کرده و می فروختند ، آنهم باقتضای بازار نه با میزان و ترازو ... بصورت بسته ای ؛ بال مرغ ، سرماهیچه ، جوجه کبابی و ...
===
ظهر در خانه مهمان داشتیم و برادرزاده های اصفهان و شیراز رفته داشتند برای عمویشان اصفهان را تعریف یم کردند که هنوز که هنوز است آنجا را مثل کف دستم می شناسم و از طریق تلفن به کسانیکه از آنجا تماس گرفته باشند آدرس می دهم ...
بعد نوبت عکس ها رسید ... یک عالمه عکس گرفته بودند ، یعنی رویهم فقط شاتر را زده بودند ... از نوع خبری اش خوب بود ولی حتی یکی را هم پسند نکردم !! عموی نانجیب داشتن هم غنیمتی است !! البته جنبه ی آموزشی عکاسی داشت ، آنهم برای یک عکاس 13 ساله !!!
یک یادی هم بکنم از یکی از عکاسان این مرز و بوم که با پول دولت عکس هایش را چاپ کرده بود بنام خودش !! در یکی از صفحات عکس پسرش را انداخته بود که یک دوربین روی سینه اش بود و زیرش نوشته بود ؛ عکاس نوجوان آذربایجانی !!! یعنی ما یک همچین ملت بی چشم و رویی هستیم ها !!!!!
===
طرف های عصر رفتم کارگاه دوستم ، سراغ دستگاه لیزر !! همه جا را مرتب کرده بودند و فضا کلا نابلد شده بود !! یک طرح پازلی بنام دادو در اینترنت دیده بودم و اول از همه آن را گذاشتیم روی صفحه ی کا رو یک عالمه از ضایعات را تبدیل به قطعات پازل کردیم ...
این را همینجوری سرهم کردیم ...
این را هم سر صبحی سوار کرده ، عکس گرفته و توی فوتوشاپ رنگ کردم !!
===
حالا دارم عکس های ارسالی از طرف آن دیگر برادرزاده را که رفته بود مالزی و سنگاپور ، از طریق وایبر می بینم ، بروم سری به گربه ها بزنم که فردا زیاد شاکی بازاری درنیاورند !!!
وایییییییییییییییییییییی چقده زیباااااا دست مریزاد... خسته نباشید