یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

هفته ی دوم ...

 

به قول مادرم بدترین هفته ی سال ، هفته ی دوم تعطیلات نوروز است ، برای من حتی زمانی که در ددر و مسافرت بودم هم این هفته سخت و دلگیر سپری می شد ...

 

امروز سری به فوتورافچی زدم که رفته بود گالری - آتلیه اش را سر و سامانی بدهد و بقول خودش تغییر دکوراسیون !! همه جا را بهم ریخته بود و در حال تغییر محل تابلوها و حساب و کتاب بود ، با تشریف فرمایی من بلافاصله دادن انواعی از طرح ها شروع شد و کلی کمک فکری کردم تا از یک محیط واقعا ناموزون شصت ضلعی که تقریبا همه ی خرده اشتباههای طراح ساختمان در آنجا جمع شده بتواند بهترین استفاده را بکند ... 

 

کمی بعد یکی از دوستان تماس گرفت و آدرس دادم تا او هم به جمع ما بپیوندد ، این رفیق قدیمی در کار مجسمه سازی است و ساکن تهران ... کمی بعد او هم به جمع ما افزوده شد و فوتورافچی کلی صبر کرد تا شیشکی بستن های ما تمام شد ... کمی تاریخ را تورق کردیم و پشت سر برخی اولاد ناصالح هنر ( که شکر خدا کم هم نیستند !! ) لودر بولدزر راه انداختیم ...

 

خیلی زود دیر شد ، اصلا زمان با جمع های دوستانه مشکل دارد ، بقول شاعر " آسمان رشک برد بهر زمینی که در او   /   دو نفر یک دو نفس بهر خدا بنشینند " با هم خارج شدیم ، فوتورافچی رفت خانه اش برای ناهار و ما آزادترین افراد روزگار خود تازه هوای قدم زدن داشتیم ، کمی اینوری رفتیم و بعد کمی آنوری ، قرار شد برویم باتفاق هم ناهار بخوریم !!

 

پیشنهاد من بود و دوستم هم زیاد بی میل نبود !! طبق معمول از هر دری حرفی زده می شد و مانند گنجشکی که شاخه های درخت بزرگی را به کنترات برداشته باشد با سرعت از این شاخه به آن شاخه می پریدیم ، ولی ارزشش را داشت !!

 

به رستوران سنتی مستقر در حمام قدیمی نوبر رفتیم ،انتظار اینهمه شلوغی را نداشتم ، از چایخانه تا رستوران زیم به زیم ( اصطلاح محلی !! ) آدم نشسته بود !! آنهم جمع های ده بیست نفری !! خدا را شکر ملت در خوردن کم نمی آورند ، گرانی در همه جا جز حوزه ی شکم محسوس است !! ما یک میز سه نفره نشستیم و بدلیل اینکه موهایمان زیادی سفید بود شدیدا توی چشم بودیم ، مخصوصا دوستم که هنر از همه جایش بیرون می زند و گیس های سفیدش داد می زد : " منو باش !! " مطمئنا اگر به خانم جوان ، آنطور که او با دقت به ما نگاه می کرد ، ما به او نگاه می کردیم تهمت می شنیدیم ...

 

خوب خوردیم ، اصولا هم سفره شدن با آدمی که خوب می خورد غنیمت است ... 

 

بعد از ناهار باز کمی قدم زدیم ، چند جا را شهرداری برای تعطیلات قرق کرده است و غرفه های قرم قاتی گذاشته است ؛ مثلا نامشان صنایع دستی است !! البته بعلت وفور مسافر جلوی هیچ دکه ای بدون تماشاچی نیست ، حتی دکه ای که هنوز چیزی در آن نچیده باشند ؛ حداقل بدرد ترمیم آرایش و تصحیح حجاب که می خورد !!

 

با دوستم از مقابل یک دکه که چند تا جوان در آن نشسته بودند رد می شدیم ، پسر پشت میز به دوستم که رد شده بود به انگلیسی پرسید که اهل کجایی ؟ بنظرم دوستم نشنید ... برای اینکه سوالش بی جواب نماند گفتم : " خودت را به زحمت نیانداز ، این اورجینال بچه ی همین شهر است !! " 

 

بعد وارد حیاط بوستان خاقانی شدیم ، یک بنری زده بودند و یک نویسنده انگار آنجا داشت تالیفاتش را می فروخت ؛ با حمایت شهرداری ... یک عکس ضایعی هم از خودش روی بنر زده بودند و برای همین رفتیم ببینیم این " برایان تریسی " همشهری مان کیست !!؟ 

 

اول از همه در بدو ورود چرخیدیم به چند غرفه ی صنایع دستی که خانم های جوانی در حال قلاب دوزی و بافتنی بودند سرک کشیدیم ، یک طرح خوشآیندی هم دیدیم که گلدان هایی بود که تماما از بافتنی های ساده بودند ولی خیلی خوشگل ... هوس خرید کرده بودم ولی بدلایلی نخریدم ، و گذاشتم بماند برای مهمان های نوروزی ، من هر وقت بخواهم می توانم بخرم !! ( اینکه می گویند مهمان نواز ، یعنی رعایت این قبیل مسایل ، والا حرف مفت و شعار توخالی را هر جایی می توان شنید !! " )

 

یک طول و تفسیری هم در مورد ازدواج حرف زدیم ، البته این دوره زمانه دلایل ازدواج ، مخصوصا از طرف متاهل ها بسیار کم رنگ تر از هر زمانی شده است ، آدم وقتی به چیزی اعتقاد ندارد نمی تواند در دیگران نسبت به آن انگیزش ایجاد نماید ، جای شکر دارد که من همیشه با گارد دفاعی ازدواج با آنها حرف می زنم و اگر عبارت " بهترین دفاع حمله است !! " را بکار ببندم با دلایلی که من برای مجردی دارم تا عصر بشود جلوی دفاتر ازدواج و طلاق صف می بندند !!!

 

دوستم ، بنده خدا سر میز ناهار آمد یک حرفی بگوید که یک جمله خیلی مختصر آمدم و چون آدم خیلی خوش فهم و اهل فلسفه ای بود خیلی زود حرفم را گرفت و ادامه نداد ، البته اعتراف کرد که چاقویش دیگر تیز نیست و دو سالی می شود که با خانمش باهم - جدا زندگی می کنند که مزاحم هم نباشند !!! اینکه می گویند تهران دریاست بی دلیل نیست !!

 

لازم نیست حرف را گنده و سخت توی گوش مردم فرو بکنی که برای هر دو طرف دردسر باشد ، می شود حرف را مانند نان تازه و پنیر لقمه گرفت و با چند تا سبزی توی دهان طرف گذاشت و گفت : " حالا ببینم چطور برای نگرفتن مطلب مقاومت می کنی !! " این لقمه نه تنها زور نیم خواهد بلکه بدون جویدن هم راه شکم را پیدا می کند ...

 

وقتی به خانه رسیدم ، مادرم برای ناهار قیمه گذاشته بود و بدون کوچکترین من من کردنی نشستم و قیمه را نوش جان کردم ...

 

نظرات 2 + ارسال نظر
همطاف یلنیز یکشنبه 9 فروردین 1394 ساعت 07:51 http://fazeinali.blogfa.com/

فقط "نوش جان"
راستی عکس کو؟ مثلا از این برایان تریسی همشهری

سلام
فعلا کم دست به دوربین می شوم ...

khatere hastam شنبه 15 فروردین 1394 ساعت 12:44

و...
تهران اقیانوسی ست مواج و بی انتها اما چسبناک!!!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد