یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

پست مکمل ...

      

دیشب یکی دو تا اس ام اس را روی هم ریختم و یک پست وایبری ساختم ، غافل از اینکه امروز شاید بلایی سرم بیاید که مجبور بشوم در مورد وایبر بنویسم ...

 

 

اول از همه باید بگویم سال بع بعی که در پیش رو داریم برای من از نظر خوابیدن و خواب دیدن خیلی خوب بوده و اگر اینطور پیش برود احتمالا خواب هایم برای خودشان یک کتاب 365جلدی بشوند !! چه از خواب هایی که در توی کیسه خواب در بالکن اتاقی که در آستارا داشتیم ، می دیدم و چه خواب هایی که در این دو روز در خانه دیده ام ...

 

لازم نیست آدم بیاید و همه ی خوابش را تعریف بکند ؛ همینکه خوب بوده کافی است دیگر !! به یکی از دوستان گفتم که یک شب تا صبح آمده بود توی خوابم و گفت : " باید تعریف بکنم " ؛ آنهم تاکیدا از نوع همه اش را !! گفتم : " من ثلث آنچه در آشکارا می بینم را به زبان نمی آورم ، در مورد خوابم زیادی شل بگیرم شاید هشت یک اش را بگویم !!! " 

 

خلاصه اینکه دیشب به لطف پیام های دوستان و تبریکات دیرمانده و توی راه مانده و ... حوالی ساعت 2بامداد بود که از روی صندلی توی رختخواب نزول کردم ... بعد یک خواب دیدم که ته زمینه ی تگزاسی داشت !! از نوع مزرعه داری و خانوادگی و ... و آخرش می امد به یک سری مسایل اجتماعی مدرن تبدیل می شد و در نهایت حتی به جریان داعش هم کشیده شد و ... !!!! در آخر فیلمی که خواب دیشبم بوده باشد خداحافظی من از ان مزرعه بود و بنوعی با داستان بازنشسته شدنم همخوانی بیشتری داشت و عینهو آن فیلم ها که آرتیست راه می افتد و مثل لوک خوش شانس دور می شود بود و ناگهان دیدم گربه ها برای بدرقه ام آمده اند و بیدار شدم !!!!

 

حوالی ساعت 10 بود که بیرون رفته و دو بسته سنگدان مرغ گرفتم و بهمراه یکی از همکاران عازم کارخانه شدم ، بعد رفتم سراغ گربه ها که در این چند روز دست به عصا غذا خورده بودند و کمی دنبالشان گشتم و از هر گوشه ای یکی از آنها را پیدا کرده و سهمی از سنگدان برایش می دادم و خوشبختانه گربه های کارگاه ما بدلیل معاشرت و همنشینی با من ضریب هوشی بالایی دارند و بدلیل اینکهمی دانستند در تعطیلات فقط تعمیرکاران سر کار می آند ، دسته جمعی به کارگاه تعمیرات نقل مکان کرده بودند و همه را یکجا پیدا کردم و بلافاصله به همدیگر اس دادند و ریختند اطرافم و یک شکم سیر خوردند و یک بسته را به یکی از آنها سفارش کردم که اگر خودم شنبه نیامدم از یخچال کارگاه ما بردارد و به آنها بدهد ، و برگشتم خانه ...

 

قرار بود یکی از دوستان برای عید دیدنی بیاید خانه ی ما ، آمدنشان کمی زیادی تاخیر داشت و از قرار معلوم همه ی کارهایشان را کردند و بعد آمدند ، البته قرارمان برای ناهار بود ، تا آنها بیایند بخاطر چشم درد ناشی از استفاده بیش از حد از کامپیوتر ، توی پذیرایی نشسته بودم و با گوشی ام ور می رفتم ( که دست کمی از مونیتور کامپیوترم ندارد !! ) و رفتم روی تنظیمات وایبر و یهویی دیدم که همه چیز رفت پی کارش ؛ البته طبق یک تجربه ی قبلی احتمال اینکه 24ساعت بعد دوباره احیاء بشوند وجود دارد ولی فعلا از دست وایبر خلاص شده ام و با یک عده شماره تلفن ناشناس طرف هستم !!!!

 

دوستان آمدند و کمی دورهم بودیم و کمی از در و دیوار تماشا کردند و کمی به دری وری های من گوش دادند و ناهار خوردیم و خلاصه اینکه تشریفشان را بردند ...

 

نظرات 1 + ارسال نظر
khatere hastam شنبه 15 فروردین 1394 ساعت 12:33

همه مطلب به یک طرف آن ضریب هوشی بالای جنابان گربه یک طرف... جالب بود

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد