شام آخر ...

توجه کرده اید که همزمان با شما که روی یک مسئله زوم کرده اید !! همه ی اطرافیان از باد و باران و آفتاب و فلک به همان مسئله تمرکز می کنند و اگر گاه همسو باشند و خوشحال کننده خیلی اوقات هم مخالف عمل می کنند و دردسر ساز می شوند ...

 

توی دو جمله اگر بشود فرق زوم کردن و تمرکز کردن را توضیح داد ،‌همان دو جمله ی بالایی هست !!!!!

القصه من هرگاه زوم می کنم روی مسئله ی کم خوردن (!!)‌ و چون میسر نمی شود روی مسئله ی شام نخوردن (!!)‌ ؛‌زمین و زمان دست به یکی می شوند و نمی گذارند ... چند شب پیش آمدم و تا خواستم بگویم برای شام من نیستم دیدم شام از آن شام هایی نیست که بشود به آن نه گفت و برای همین لبیک را گفتم و دو برابر اندازه ی معمولی خوردم ... طبق معمول بعد از خوردن پشیمان شدم و تصمیم گرفتم روز بعد جبران بکنم ،‌ دیشب که به خانه رسیدم مادرجان برای قبولی نوه ی بزرگ در دانشگاه سور داده بود و همه سر سفره حی و حاضر بودند و من ابتدا کمی ناز کردم ولی وقتی شنیدم سر سفره دارند از بوقلمون حرف می زنند ،‌ گفتم بروم ببینم این بوقلمون دیگر چه صیغه ای است !! خلاصه این شد که عهد و قسم فراموش شد و دوباره شام خوردم ؛‌ شام خوردنی ... من اصولا یا کاری را نمی کنم و اگر انجام دادم کم کاری نمی کنم !! بعد از شام تازه می خواستم دهانم را پر بکنم و بگویم که از فردا حتما ..... که گوشیم زنگ خورد !! فوتورافچی پشت خط بود و برای شام امشب دعوتم کرد ...

بروم شام امشب را هم بخورم ،‌ شاید از هفته ی آینده دوباره برای شکمم خط و نشان کشیدم !!