جمع صبحانه ی ما در کارگاه متشکل شده است از یک عده آدم که از هر دریچه ای به دنیا نگاه کرده اند و به صرف این نگاه کوتاه شده اند خبره ی آن دریچه ... مثلا یکی از همکاران شاید 25 سال پیش یک ماه رفته در آبادان کار کرده و حالا خود آبادانی نمی تواند پیش او از شهرش حرف بزند چون این خود را خبره تر می داند !!!
حالا این وسط جایگاه من کجاست ؟ رئیس شان هستم !!
اول حرف از والیبال شد و بازی ایران و پورتوریکو و ... یکی از دوستان که در خالی بندی ید طولایی دارد رفت رو منبر و به بقیه توضیح داد که اصل قضیه والیبال چیه و سر هرچند جمله که می گفت مرا هم شاهد می آورد که " چیزی که من می گویم را فلانی می داند ... " وقتی که شنونده ها افتادند به چشم و ابرو بازی و شکلک درآوردن گفتم : " به قد و قواره ی نیم متری این نگاه نکنید ، این دوست فلانی است که چند سانتی هم از این کوتاهتر است ولی حداقل 40سال سابقه والیبال را یدک می کشد !! " بعد یکی دیگر از همکاران به دیگری گفت : " تو که فرق والیبال و فوتبال را نمی دانی و فقط برای تماشای تماشاچی ها نگاه می کنی اگر سوالی داری از این بپرس که حداقل بیست سالی والیبال بازی کرده !! " بعد ادعا کردند که حرفش خالی بندی است و کمی بعد تازه قبول کردند که من والیبال بازی می کردم ، جالب اینجا بود که از جمع حاضر کسی قبول نمی کرد که کارخانه تیم والیبال داشته !!! بحث جالبی بود ، آدم در کارخانه ای باشد و خبر نداشته باشد که چه فعالیت هایی در آنجا وجود دارد ، شاید هم سایه ی فوتبال زیادی بزرگ بوده و والیبال را ندیده اند ... گفتم : " از شما اصلا بعید نیست که ندانید ، وقتی خبر دادند که حضرت علی (ع) را در مسجد شهید کرده اند ، در شام یک عده از هم می پرسیدند مگر علی نماز هم می خواند که در مسجد شهید شده باشد !!!؟؟ " و بعد هفت هشت تا مورد درباره نحوه تعویض و وظایف لیبروی میدان و نحوه ی امتیازدهی و ... برایشان گفتم و برایم مسجل شد که همگی انشاءلله بخاطر عِرق ملی و نعوذبالله بخاطر تماشای تماشاچی والیبال نگاه می کردند و نیم درصد هم توی بازی نبوده اند !! صلوات ...
یکی از همکاران برای عوض کردن حرف کره زمین را چرخاند و رفت روی قضیه ی مولانا و ادعای اینکه ترکیه او را از خود می داند و ... و گفت : " من کاری ندارم مولانا مال کجا بوده و چه کار کرده ، ولی یک شعر دارد که من خیلی دوست دارم و خیلی هم تکرار می کنم و شروع کرد یک رباعی از خیام را خواند ... داشته باشید قیافه ی مرا که مانند مستشار در مجموعه قهوه ی تلخ به صورت همان فرد که داشت شع ررا دست و پا شکسته و غلط هم می خواند نگاه می کردم ، بغل دستی ام متوجه شد و صورتم را برگرداندم طرف تابلوی بالای سر کارگاه و نگاهم را آنجا قفل کردم ... همان فرد برای اینکه دیگران را هم متوجه کند از من پرسید : " به چه چیزی نگاه می کنی !؟ " گفتم : " بعد از خوردن چایی بلند شو و آن تابلو را درآر و ببر رنگرزی بده رنگ زمینه بزنند و بعد ببر پیش فلانی و بگو با خط درشت روی این بنویس " برره " و بیار بزن سر جایش !!!
خیلی قشنگ بود و البته نمونه ی این جور آدما فراوان..برره را خییییییلی خوب اومدید..راستی از خیام شعر خوند و گفت مولانا؟عجب که خیام و ملا هیچ سنخیتی با هم ندارن توی تفکر و شعر
جناب دادو نمیدونم چرا بعضیها فکر نمیکنن ممکنه کسی توی جمعشون باشه که اطلاعاتش بیشتر از اونهاست!خداییش نتونستم جلوی خنده م را بگیرم و همه یه جوری نیگام کردن
راستی نگفتید شما کتابی دارید که مکتوب شده باشه؟منظورم چه الکترونیکی و چه چاپی...
سلام
معضل اینجاست که برخی ها دوست دارند ندانسته هایشان را جایی که می دانند کسی می داند به رخ بکشند !!
داستان انتقام چهارمین کتاب از سری پنجگانه دادو است ... سه فقره ی قبلی را در همین جا گذاشتم ولی منتظرم همه شان تمام بشود ...
کابوس شیرین
روژان
توهم
( انتقام )
( راز )
چرا دور میرید؟ همین خودتون هر جا میشینید از خاطرات سربازی تون نمیگید؟ انگار که تمام عمر سرباز بودید
من تمام خاطرات سربازی گرامی همسرم را مو به مو حفظم.یعنی بهتر از خودشون..والا
سلام
منکه فرمودم رئیس شان هستم !!
ضمنا سربازی مرا اگر دیگران تعریف بکنند مثنوی هفتاد من کاغذ شود ، خودم می گویم که خیلی ها را سانسور کرده باشم !!
یعنی کتابهای پنجگانه با هم منتشر میشن؟
من نمیتونم سریالی کتابها را بخونم..یعنی توی دنبال کردن داستان یا سریال کوشا نیستم.منتظر بمونم آیا کتابهای پنجگانه چاپ خواهد شد؟اگر نه که نسخه کامل 3گانه ها را از کجا پیدا کنم؟
ایشالا ...
و بازهم ایشالا یک فکری می کنم ...
ایمیل میدید ایشالا ایمیل می کنیم ایشالا ...
سلام سلام
به به می بینم ما دوستان مشترکی هم داریم
همنام جانم هم اینجاست
سلام