یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

صعود به بالادست ها (5)


هنوز با مسئول قرارگاه سر اینکه ادعا می کرد باید خاموشی بزند مشکل داشتیم ... از یکطرف هم سی چهل نفر از سراسر کشور به دعوت فدراسیون آمده بودند آنجا و بعضی ها هم در راه بودند ، ساعت 11/30 تازه کوهنوردها را از اتاقها آورده بودند سالن غذاخوری برای توضیح برنامه یی که صبح باید اجرا می کردند !!

 

 

یک بلبشوبازاری شده بود ، یکی می رفت چراغ ها را می زد و یکی تازه وسایلش را بالا می آورد و دنبال اتاق می گشت ، ما کار زیادی نداشتیم ، دوستم رفت تا دوشی بگیرد و بیاید ، منهم رفتم سراغ کتری آب جوش !! بعداز اینکه دوستم آمد منهم هوس کردم دوش بگیرم و بعد بخوابم ، البته می توانستم صبح دوش بگیرم و زیاد برایم فرق نمی کرد ، در هر حال از خستگی زیاد نمی توانستم راحت بخوابم !!


رفتم زیر دوش و بدنم را که صابون زدم ، آب گرم قطع شد ... بعد از 17 ساعت پیاده روی سنگین که دمای بدنم خیلی بالا بود ، من ماندم و دوش آب سرد !! چاره ای هم نداشتم ، با دردسر خیلی زیادی دوش گرفتم و کارم را تمام کردم ، لرز داشتم در حد زلزله !! ترسم این بود که تا صبح سرما را خورده ام تا خرخره !! 


دوستم ادعا می کرد که هر چی دم دستش برسد را خواهد خورد و من می دانستم بلوفی بیش نیست ، آنقدر خسته بود که بدنش قدرت هضم سوپ خالی را نداشت !! در مجموع دو نفری نتوانستیم یک عدد نان لواش بخوریم !! چای هم در فلاکس ماند و به کمی آب و نوشابه قناعت کرده و عازم خواب شدیم !! تا صبح بیشتر بیدار بودیم تا خواب و بالاخره بیخیال خواب شدیم ...


وقتی برای گذاشتن آبجوش به آشپزخانه عمومی مراجعه کردم ، دیدم همان مسئول قرارگاه در حالیکه زیرلب غر می زند در حد فحش دادن ، در حال شستن ظرف شام همان چهارنفری است که می خواست مرا بفرستد اتاق آنها !! شب غذا پخته بودند و خورده بودند و روی میز گذاشته بودند و رفته بودند برای خواب !! حالا یکی می خواست که دو ساعت قابلمه را با سیم بسابد تا تمیز شود !! گفتم : " زود به حرفم رسیدی !! من خوشحالم که شب پیش اینها نبودم و توی موزه خوابیدم !! کوهنورد بودن فهم مشترک نیست ، علاقه مشترک است !! تو هم تقصیر نداری که می خواهی چشمانت را با فرهنگ 95% ملت تنظیم بکنی ، ولی منهم حق دارم به این دید تو اعتراض بکنم !! "


بعد از خوردن یک صبحانه ی سبکتر از شام شب قبل ، باتفاق ماشین هلال احمر به کلاردشت رفته و آنجا برای یادگاری و بیادمانی جلوی قنادی کاکا نشسته و بستنی اختتامیه علم کوه را خوردیم ، اگر قله علم جای 10 - 12 نفر را خالی کرده بودم اینجا می شد چیزی حدود 50 - 60 نفر را به صف خاطره بست !!


ماشین گرفته به مرزن آباد رفتیم و از آنجا به چالوس ، خودمان را به ترمینال رساندیم ، دوستم رفت ببیند بلیط هست یا نه که من راننده را دیدم که با او آمده بودیم چالوس و ضمن سلام و خوش و بش به او گفتم : " ما را آوردی ، خودت هم باید برگردانی !! " گفت : " ببینید بلیط هست ، اگر هم نبود باز مسئله ای نیست و حل می کنیم و برمی گردیم !! " شاید 90% کسانیکه در ترمینال چالوس بودند عرب بودند ، عراقی ها کلا شمال را قرق کرده اند ، مشهد هم که پر بودند !!


تا زمان حرکت بشود چیزی حدود 2 ساعت وقت داشتیم ، یک مسیر رفتیم و برگشتیم ... یک مسیر دیگر هم رفتیم و برای ناهار ساندویچی خورده و به ترمینال برگشتیم ، حوصله ی نوشتن نیست والا در این دو ساعت کلی دلخوشی داشتیم ، بالاخره سوار ماشین شدیم و راه افتادیم ، تماس گرفته بودند و برای ما از رامسر جا رزرو کرده بودند و مشکلمان حل شده بود ...


مورد خاص توی اتوبوس ما راننده ی کمکی بود که دلخوشی خاصی در رفتارش بود و یک توهم شخصیتی خاصی داشت که زیاد هم زننده نبود !! یک پسر جوانی هم بود که ظاهرش نشان می داد اهل فن است ، تا راننده می خواست برای سوار کردن مسافر توقف بکند زود می پرید پائین و چند تا سیگار پشت سر هم می کشید و می آمد بالا ، اول با آن راننده ی کمکی هم بادادن یک سیگار طرح دوستی ریخت ولی انگار او فهمید که این زیادی اهل فن است برای همین زود قطع شدند ... یک خانم نازی هم با مادرش وسط اتوبوس بود که مورد توجه و خطاب راننده ی کمکی و پسر معتاد بود !! جذابیت داشتن خوب است ولی شانس هم باید کنارش باشد ، ممکن است آدم تور بیاندازد و بجای ماهی لنگه کفش بیافتد توی تورش !!


نرسیده به تنکابن یک ترکیدگی لاستیک داشتیم و برای همین کمی دیر کردیم و در تنکابن آن را عوض کرده و ادامه مسیر دادیم ... هر ایستگاه هم که می رسیدیم چند نفر مسافر اضافه می شدند ، برای اتوبوس 27 نفره انواعی از شماره صندلی ها صادر شده بود ،طرف دنبال صندلی شماره 31 می گشت و مصمم بود رو صندلی خودش بنشیند !! راننده هم یک کارشناسی رو قیافه ها می کرد و هر کدام را یک جایی می نشاند !! تا برسیم به لاهیجان دلخوشی مان رفتار پسر معتاد بود ، تنکابن که از اتوبوس پیاده شد ، رفت پشت یک دکه و این بار رسما خودش را کوک کرد و وقتی کنار صندلیش آمد برای نشستن انگار می خواست بپرد پشت اسب !! یک تکانی بخودش داد و پرید سرجایش و خوابید ...


بین لاهیجان و رشت ، ماشین ایستاد و از قرار معلوم داغ کرده بود ... پیاده شدیم و چند گالن آب ریختند توی حلقوم ماشین و بعد دیدند هرچی ریخته اند از آن طرف بیرونی می رود و لوله ترکیده بود !! یک پیرمردی هم با خانمش در تنکابن سوار شده بودند که از اطراف تبریز بودند و کمی با او گفتیم و خندیدیم ، آدم باحالی بود و بیشتر بدرد فیلم اخراجی ها می خورد ... حالا که فکر می کنم برنامه های اتوبوس خودش چند قسمت تعریف می شوند !! رفع اشکال کرده و بعد از یک و نیم ساعت تاخیر دوباره راه افتادیم ، شب ساعت 12/30 بزحمت باز خودش را به همان رستوران که در زمان آمدن توقف کرده بود رساند ، چند نفری شام خوردند ، مخصوصا همان پسر معتاد که رسما شام خورد و نوشابه اش را هم خورد و چایی هم خورد و وقتی سوار ماشین شد تا تبریز تخت خوابید ، البته یک چشم غره ای هم از راننده دیده بود انگار ...


خواب تازه راه چشمانمان را پیدا کرده بود ، تا چند بار پلک بزنیم به تبریز رسیده بودم ...

 

نظرات 3 + ارسال نظر
واحه سه‌شنبه 21 مرداد 1393 ساعت 12:25

سلام.
گرچه شما انگار میونه ای با جواب سلام ندارید
علم کوه یه طرف و ماجراهای رفتن و آمدنش یه طرف..با این تعاریف شانس آوردید سالم به مقصد رسیدید.پنچری لاستیک ..ترکیدن لوله..اعتیاد کمک راننده
راستی نمیدونستم عراقی ها جز جاهای زیارتی شمال هم میرن..حتما از ترس داعش سر از اونجا درآوردن

سلام
بهرحال ملت ما می روند در عراق پولهایشان را خرج می کنند و آنها هم می آیند برای خودمان پس می دهند ، این وسط هر چی از زیارت نصیب هر کس شده ما خودش !!
ایران بهشت امن است ، حداقل برای همسایه هایش !!

واحه سه‌شنبه 21 مرداد 1393 ساعت 12:27

یه پوزش بهتون بدهکار شدم..شما جواب سلام دادید..ببخشید...مربوط به کامنتهای قبلی بوده

سلام
البته سرکی هم کشیدم تا شاید آدرس وبلاگی ، چیزی پیدا کنم ولی .....

کورش سه‌شنبه 21 مرداد 1393 ساعت 22:55

هادی جان خیلی خیلی از سفرنامه ات لذت بردم.انشااله عمری باقی باشد و همتی والا،یکبار هم با جنابعالی و در رکابتان به آنجا برویم...قطعا برنامه جالبی خواهد بود....

سلام
مایه خوشحالی ما خواهد بود ... برای خود علم کوه هم خاطره می شود !!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد