یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

عصرانه ...


عصر که از کارخانه به خانه رسیدم ، بدجوری خوابم می آمد ... آن شعر را که شنیدم ، حالم بدحال شد ، برداشتم گذاشتم روی دریا تا کمی شسته شود !! 

  

آیفون زنگ خورد و یکی پشت آیفون از من پرسید : " ببخشید ... برای ما این ساختمان را آدرس داده اند که بیاییم خواستگاری !! کدوم طبقه را باید بزنم !؟!؟ " خواستم بگم : " اگر دختر خوبیه ، خودم هستم !! " ولی گفتم : " سه طبقه اول را که مطمئنم چیزی دستگیرتان نمی شود ، ولی حالا که تا اینجا آمده اید طبقه چهار را بزنید !! "  


تا مادر بیاید از خانه زدم بیرون ... سرکوچه مادرم را دیدم و پرسیدم : " برای شام چی داریم ؟ " جواب داد : " حالا می روم و فکری می کنم ... " گفتم : " فکر نکن ، می روم دوری بزنم تا خوابم بپرد ، سر راه برای شام ساندویچ می خرم ! " من و مادرم اشتراکات زیادی داریم و یکی از آنها این سوال است که " ساندویچ را قبل از شام می خورند یا بعد از شام !!!؟؟ " 


تا به ساندویچی برسم به سه تا ماشین آدرس داده ام ... از محله ی ما آدرس لاله پارک را می پرسد ... گفته ام : " اولا تا شما به آنجا برسید آنجا بسته می شود ، بروید جای دیگر و حوالی ظهر بروید که خلوت تر باشد !! ضمنا از اینجا تا آدرس آنجا را بدهم از کَت و کول می افتم !! " تا قسمتی را آدرس داده ام و خواستم بقیه را از یک نفر دیگر بپرسند !! بعضی از همشهری های من زیادی خوب هستند و دوست دارند از این سر شهر تا آن سر شهر را خودشان آدرس بدهند و آنقدر چپ و راست م یکنند که طرف بعد از یک ساعت به خودش می رسند !!!


ساندویچ خریدم و سر راهم پیچیدم سوپری محل ، البته قصد خاصی برای خرید نداشتم و یکی از همسایه های قدیم را دیده بودم ، تا به احوالات برادرها و پدر و مادرش برسم نایلون من پر تر از نایلون او شده بود !! همه اش هم خرت و پرت !! با خودم فکر کردم که اگر من زن بودم حالا شوهرم بخاطر بدهی هایی که بالا می آورد در زندان بود !!!


بعد از سوپری ، نوبت قنادی محله بود !! بنده خدا نیم خیز شد و سلام و علیک کرد ... توی مملکتی که بی دلیل پشت سر و جلوی روی آدم صد تا حرف ناجور می زنند حیف است آدم بخاطر این چاق سلامتی شیرینی نخرد و نخورد !! شیرینی کم کالری که انتخاب کرده بود ، عددی بود تا کیلویی !! چند بسته هم برای خالی نبودن جیبم در کارخانه شکلات و آبنبات خریدم !!


سر کوچه که رسیدم ، میوه فروش نشسته بود و سرش توی صندوق بود و داشت پول هایش را می شمرد ... دو تا خربزه ی کوچک مانده بود و برای همین گفتم : " خربزه که کمتر از پنج تا شد باید برداری و بذاری پشت ، برای این هیکل افت دارد تنها بنشیند وسط اینهمه میوه !! این دو تا کره خربزه را بده تا من ببرم آبشان را بگیرم و بخورم !! " 


حالا دیگر دستم آنقدر پر شده بود که برای باز کردن در با بینی ام آیفون را زدم !! خوب بود که بعد از میوه فروشی مغازه ی خریدکردنی دم دستم نبود ، تا همینجاش هم اندازه ی بار یک قاطر وسایل داشتم !!


در خانه دارم به مادرم دستورالعمل شام رژیمی می دادم :  " اول ساندویچ ها را می خوریم تا زیاد سرد نشده اند !! کمی بعد چایی با شیرینی می خوریم !! بعد هم آب خربزه هایمان را می خوریم و می خوابیم " مادرم گفت : " چلو برگ می خوردیم از این شام سبک تر بود !! " 

 

نظرات 3 + ارسال نظر
ت یکشنبه 19 مرداد 1393 ساعت 14:16

با خودم فکر کردم که اگر من زن بودم حالا شوهرم بخاطر بدهی هایی که بالا می آورد در زندان بود !!!
البته به شرط شوهر کردن

من و اینهمه ناز و آنوقت شوهر کردن .... واااااا چه حرفا !؟!؟

واحه دوشنبه 20 مرداد 1393 ساعت 09:08

سلام
منم گاهی میرم خرید و هرچی هوس کنم میخرم.البته بعد از حساب کتاب کردن مثل چی پشیمون میشم.خب چون خرج که از کیسه ی مهمان نیست و گرنه حاتم طایی میشدم..
خدا مادرتون را حفظ کنه..راست گفتن.شام رژیمی پر کالری..راستی آب طالبی شنیده بودم ولی آب خربزه نه..

سلام
اخیرا خربزه را رنده می کنیم و خوشمزه می شود ... ایرادش این است که می توان یک خربزه را بدون شرمندگی بتنهایی خورد ...

khatere hastam چهارشنبه 24 دی 1393 ساعت 16:07

برام نوشته هاتون همیشه جالبه. نکاتی رو میبینید و مینویسید که یکی مثه من اصلا بهشون دقت نمیکنه...
آب خربزه تان هم که خیلی باحال بود....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد