یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

تا دیشب ...


دیروز را مرخصی رد کرده بودم تا کمی به مشغله های عقب مانده برسم ولی مگر این مشغولیت ها می گذارند که آدم به مشغله هایش برسد ...

 

 

از حوالی ساعت 8 صبح تا دمدمای عصر پای کامپیوتر بودم و کارهایی که اصلا در برنامه نگذاشته بودم را تمام می کردم ... اولین چیزی که بفکرم رسید ،‌تبدیل عکس برج میلاد به طرح خطی بود ،‌برا یاینکه بشود روی چوب آن را حکاکی کرد ... ساده بود ولی کمی وقت گرفت ،‌بعد آن را از طریق ایمیل فرستادم به دوستم تا ببینم جواب می دهد یا نه !!



بعد تا جواب بیاید نشستم و عکسی که از شاهگلی تبریز داشتم را تبدیل کردم به خط ... 



ولی هنوز جواب نیامده بود ،‌برای همین طرح مقبره الشعرای تبریز را که چند روز پیش داده بودم روی چوب کنده بودند را تبدیل به پازل کردم !! 



البته بیشتر توی ذهنم ،‌برای پیاده کردن طرح باید می رفتم پای دستگاه !! خلاصه اینکه وسط کار رفتم روی طرح پازل برج میلاد فکر کردم ... ساده تر از آنی بود که فکر می کردم و ...


بعد که واقعا خسته شده بودم ، نشستم و بقیه داستان "‌ توهم "‌ را نوشتم و بسلامت تمامش کردم ،‌هنوز ورق آخر را نبسته داستان بعدی برای نوشتن فشار می آورد ...


عصر رفتم کارگاه دوستم ...


چند تا طرح زدیم و کمی روی پازل ها کار کردیم و ساعت رسید به 11 ،‌یک املت جانانه ای هم خوردیم و قبل از اینکه زن "‌سلطان سلیمان "‌جان بدهد من با آژانس برگشتم خانه ...

 

نظرات 1 + ارسال نظر
khatere hastam جمعه 12 اردیبهشت 1393 ساعت 11:46 http://mahkoomin.blogsky.com

آقای دادو خسته نباشید پس مرخصی مفیدی بوده این مرخصی...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد